-
بهونه
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 20:32
گاه گاهی برای این دل تنهای خود رفیقی با نوشته های احساسم می سازم تا در این لاک تنهایی بهونه ای برای گریستن نگاه خود داشته باشم...
-
دلم گرفته ای خدای مهربون
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1390 19:44
دلم گرفته ای خدا دنیا برام یه زندونه ببین تو این دنیای تو کسی با من نمی مونه می خوام بگم خسته شدم از این همه غریبه ها چرا نمی شه من بیام پیشه تو ای خدا خدا به من می گفت دوستم داره اما حالا می گه برو دیگه حالا تنها شدم دلم گرفته ای خدا کاشکی می شد بهت بگم که من چقدر دوستش دارم اما نمی دونم چرا اون دیگه دوستم نداره می...
-
یک نامه از خدا.......
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1390 17:56
امروز صبح که از خواب بیدار شدی،نگاهت می کردم؛و امیدوار بودم که با من حرف بزنی،حتی برای چند کلمه،نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،از من تشکر کنی.اما متوجه شدم که خیلی مشغولی،مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی.وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت...
-
نشسته ام زمان را می نگرم که می گذرد...
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1390 11:24
به نامش... من اکنون احساس می کنم، بر تل خاکستری از همه آتش ها و امیدها و خواستن هایم، تنها مانده ام. و گرداگرد زمین خلوت را می نگرم. و اعماق آسمان ساکت را می نگرم. و خود را می نگرم. و در این نگریستن های همه دردناک و همه تلخ، این سوال همواره در پیش نظرم پدیدار است، و هر لحظه صریح تر و کوبنده تر که تو این جا چه می کنی؟...
-
غم
جمعه 2 اردیبهشتماه سال 1390 10:46
غم درون سینه ام جا کرده است قامتم را ماتمش تا کرده است لحظه ای گر مقصد دریا کنم بیت الاحزان رو به دریا کرده است
-
گاهی.....
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1390 17:35
گاهی گمان نمی کنی ولی می شود... گاهی نمی شود که نمی شود! گاهی هزار دوره دعا بی استجابت است...گاهی نگفته قرعه بنام تو می شود! گاهی گدای گدایی و بخت یار نیست ...گاهی تمام شهر گدای تو می شود!
-
جملات زیبا وبا حال
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 18:05
از آدمها درخت را ترجیح میدهم که نگاهش میکنم و دست ندارد امابرگهایش را برایم تکان میدهد ثبت ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺩﺭ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﺍﻡ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺛﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ......... ﺟﺰ ﺍﺣﻮﺍﻟﻢ دلت را از “شیشه” بساز ولی به سنگها بگو دلم از “فولاد” است . . .
-
+.............
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1390 11:30
من اگر می آیم من هنوز از قفس خاک جدایی میسوزم پس بخوان قاصدک خسته برای دلکم که دگر چینی نازک تنهایی من این بار شکست نه دگر فولاد شد و نه دگر ....هیچ...همین.... من همان خانه ی تاریک غمم
-
تنهایی
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 09:28
نشسته بودم زانوهایم در آغوش کشیده شده اشک میریختم درون اتاقک تنهایی خودم که دیوارهای آن آجر به آجر در حال بالا رفتن هستند خدایا بنده ات را دریاب شور و شعوری ارزانی دار تا درک کنم همه آنچه را که باید پیش از آنکه خیلی دیر شود پیش از آنکه دیوارها آنقدر بالا بروند که راهی برای خروج نیابم
-
Fly Away
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1390 21:23
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست و دلم بس تنگ است بی خیالی سپر هر درد است باز هم می خندم آن قدر می خندم که غم از روی رود ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1390 16:56
من ستایشگر معلمی هستم که اندیشیدن را به من بیاموزد نه اندیشه ها را
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 فروردینماه سال 1390 19:33
تو روزگار رفته با این همه امیدم ببین چی سهمه ما شد!از عاشقی تباهی،از زندگی مصیبت ،از دوستی شکست ،از سادگی خیانت
-
دلم گرفته
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1390 13:55
-
اینه رسمش
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1390 13:53
چه زود شکستم،چه زود به آخر رسیدم،چه زود صبرم تموم شد،چه زود کم اوردم ،چه زود وقت خداحافظی رسید.. سلام دوست جونای من توی پست قبلی نوشتم از خداحافظی بیذارم اما انگار وقتشه...دیگه تاب نوشتن ندارم...دیگه مجالی نمونده...وقتی دلی نیست...اشکی نیست...لبخندی نیست...پس باید رفت میخوام برم اما نمیدونم برمیگردم یا نه...دلی که...
-
از این.............
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 12:08
در این دنیا که گه تاریک و گه سرد است و ناگه می شود لبریز اندوه و همان گه غرق در حسرت و گه گاهی ، هر از گاهی میان باید و شاید که باید رفت و شاید ماند در این دنیا که باید بود؟ چه باید کرد؟ در این دنیا که چون دل بر کسی بندی به ترفندی همه دل بستگی هایت حبابی پوچ برآب است چه باید کرد؟ من آواره خسته، در این دنیا، در این...
-
ای ..........
یکشنبه 7 فروردینماه سال 1390 11:14
این روزها که میگذرند هر روز بیشتر از هرروز بیقرار آمدن توام! بی قرارم که این تن نحیف و تبدارم بی تاب تر از هر وقت سراپا چشم شده در امتداد لرزش رقصان انگشتانت. بی قرارم که گوشه نشین خانه دلت شدم که اگر نیایی ، که اگر دیر باشد روز آمدنت (میسوزم). بی قرارم که دوست دارم واژه باشی روی لبم موسیقی خواب دالان گوشم باشی و پلک...
-
سال نومبارک
پنجشنبه 26 اسفندماه سال 1389 10:55
-
وصیت نامه عاشقانه
چهارشنبه 25 اسفندماه سال 1389 18:57
شاید روزی فرا برسد که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند. آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است. در چنین روزی، تلاش نکنید...
-
به یاد خدا
چهارشنبه 25 اسفندماه سال 1389 18:51
به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن .کسی هست که عاشقانه تو را مینگرد و منتظر توست . اشکهای تو را پاک میکند و دستهایت را صمیمانه می فشارد تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت، و اگر باور داشته باشی میبینی ستاره ها هم با تو حرف میزنند. باور کن که با او هرگز تنها نیستی فقط کافیست عاشقانه به آسمان نگاه کنی
-
خون وافسانه
چهارشنبه 25 اسفندماه سال 1389 18:48
نیست یاری تا بگویم راز خویش ناله پنهان کرده ام در ساز خویش چنگ اندوهم ، خدا را زخمه ای زخمه ای تا بر کشم آواز خویش بر لبانم قفل خاموشی زدم با کلیدی آشنا بازش کنید کودک دل رنجهء دست جفاست با سر انگشت وفا بازش کنید
-
می شود................
چهارشنبه 25 اسفندماه سال 1389 12:38
گاهی می شود با دست های خالی هم دوست داشت بی تکلف، بی ریا، ساده اما صمیمی لازم به آرشیو تاریخ نیست. لیلی و مجنون،فرها د و شیرین می شود آری، با همین دست های خا لی هم دوست داشت...
-
عدالت کجای این دنیاست؟؟
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1389 11:35
خداجون عدالت کجای دنیاته؟؟؟ آن یکی چشم تا بگشود اشک چشم مادرش از غم شد سرازیر...... ای خدا نان خوری دیگر از کجا آرم خورانم کودکانم را؟؟؟ سوی دیگر کودکی چشم بگشود شور و غوغا شادی و همهمه بر پا به چه نوزادی خدایا شکرت می آمد از هر سو سیل تبریک و هدیه و کادو کودک اول رفته رفته رشد می کرد اما مدرسه هرگز نیست بازی گم شده...
-
در انسانی که هیچ نیست
شنبه 21 اسفندماه سال 1389 13:16
در غمی که اشک نیست، در شادی که لبخند نیست، در بغضی که ناله نیست، در دردی که آه نیست، احساس کجاست؟ در احساسی که حس نیست، در دلی که عشق نیست، در دوستی که محبت نیست، در صداقتی که راستی نیست، زندگی کجاست؟ در زندگی که هدف نیست، در هوایی که باد نیست، در خاکی که آب نیست، در باغی که گل نیست، انسان کجاست؟ در انسانی که هیچ...
-
زندگی.............
شنبه 21 اسفندماه سال 1389 13:07
زندگی چیست ؟ اگر خنده است چرا گریه میکنیم ؟ اگر گریه است چرا خنده میکنیم ؟ اگر مر گ است چرا زندگی می کنیم ؟ اگر زندگی است چرا می میریم ؟ اگه عشق است چرا به آن نمی رسیم ؟ اگه عشق نیست چرا عاشقیم خیلی حرف ها هست که نباید گفته شود و خیلی کلمه ها که باید در برابرش سکوت کردو باز هم چیزی نگفت و خیلی حرف ها هست که نباید...
-
((آﻧﺘﻮنی رابینز))
شنبه 21 اسفندماه سال 1389 10:11
به این باور رسیده ام که همه شکست ها و ناکامی های گذشته ام پایه ای برای ادراکاتی بوده اند که توانسته اند سطح جدیدی از زندگی ام را که اکنون از آن لذت می برم بیافریند
-
...دلم تنگ است:
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 10:32
دلم تنگ است از این دنیا چرایش رانمی دانم من این شعر غم افزا را شبی صدبار می خوانم چه می خواهم از این دنیا ،از این دنیای افسونگر قسم برپاکی اشکم جوابم رانمی دانم شروع کودکی هایم، سرآغاز غمی جانکاه از آن غم تا به فرداها پراز تشویش ،گریانم بهار زندگی رامن هزاران بار بوییدم کنون باغصه می گویم خداوندا پشیمانم به سوی در گه...
-
خدایا....
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 16:39
عمری در این دنیا منتظر ماندم و چشم به راه بودم کسی نیامد چشمانم را به در دوختم ،کسی پشت در نبود گریستم ، کسی اشکهایم را پاک نکرد حالا به دنیای دیگر چشم دوخته ام وبرای لحظه مرگ به انتظار نشسته ام ، خدایا پس کی دستان مرگ اشکهایم را پاک خواهد کرد ، خسته ام از این هوای ابری ،
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 15:57
چقدر حقیرند مردمانی که نه جرات دوست داشتن دارند,نه اراده ی دوست نداشتن,نه لیاقت دوست داشته شدن و نه متانت دوست داشته نشدن با این حال مدام شعر عاشقانه میخوانند...
-
برگی از زندگانی پیامبر اکرم (صل الله علیه وآله وسلم)
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 13:22
دیر کرده بود. هیچ وقت برای نمازجماعت دیرنمی آمد.نگران شدند و رفتند دنبالش. توی کوچه باریکی پیداش کردند.دیدند روی زمین نشسته، بچه ای را سوار کولش کرده و برایش نقش شتر را بازی میکند. - ازشما بعید است نماز دیر شد! رو به بچه کرد وگفت: شترت را با چند گردو عوض میکنی؟ و بچه چیزی گفت. گفت : بروید گردو بیاورید و مرا بخرید....
-
قلب من خاکستریست......
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 12:55
در چشمانم تنهاییم را پنهان میکنم..... دردلم دلتنگیم را...... درسکوتم حرفهای ناگفته ام....... درلبخندم غصه هایم را.......دل من چه ساده مینگرد...... ....ساده می خندد....دل من از تبار دیوارهای کاه گلی است.....که ساده می افتد.....ساده میشکند.......و.......ساده میمیرد....