آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

برایم نوشته بود :

عکس منظره ای زیبا از آسمان و دریا در رابطه با امید به خدا

برایم نوشته بود :

گاهی اوقات دستهایم به آرزوهایم نمی رسند

شاید چون آرزوهایم بلندند ...

ولی درخت سرسبز و شاداب صبرم می گوید :

امیدی هست ؛ چون خدایی هست ...

آری ، وچه زیبا نوشته بود ...

همواره با خود تکرار میکنم،

امیدی هست ؛ چون خدایی هست ...

شبی از پشت یک تنهایی...

 

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی


تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم


تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ ارزوهایت دعا کردم


پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های ابی احساس


تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید جدا کردم.


و تو در پاسخ ابی ترین موج تمنای دلم گفتی :"


دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی.


و من تنها برای دیدن ان چشمها تو را در دشتی از تنهایی و حسرت

 

 رها کردم"

من

نه شیرینم... نه لیلا...


من


زن افسانه شدن نیستم


جا مانده ام

جا مانده ام در قصه ای که حکایت از مجنونی تنها دارد

این قصه دیگر همچو آغازش جایی برای لیلی بی وفا ندارد 

بهـــــــــــانه رفـــــــــــتنت


کاش نجـــــــــــابتـــــــــــم رابهـــــــــــانه رفـــــــــــتنت نمیکردی!


تا با دیدن هرهـــــــــــرزه ای بخودم نـــــــــــگویم...


اگرمثل ایـــــــــــن بـــــــــــودی او نـــــــــــمیرفـــــــــــت...!


همه حرف دلم با تو همین است

 که دوست..چه کنم؟

حرف دلم را بزنم یا نزنم؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما.

.کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟

آنچه که هستی هدیه ی خداوند است به تو،، و آنچه که میشوی هدیه توست به خداوند،،، پس بی نظیر باش، چون بی نظیر خلق شده ای!!!

دل به هـــر کـــس مسپار !!!

دل به هـــر کـــس مسپار !!!

گــــرچه ، عاشــــق باشد

حکم دلداری ، فقط عشق که نیست ...

او بجــــز عشــق باید

لایق عمق نگاهت باشد

و کمی هم بیــــــمار

تا نگاه تو تسکین بدهد روحش را ...

دل به هـــــر کــــس مســـــپار ...!!!



آسمان میگریست ...


و بادها شیون کنان فریاد می کشیدند :


بریزای آسمان ، اشک بریز!


بریز که هرقطره اشک تو در بیکران زمین،


ستونی بربنای زندگیست


و آسمان میگریست.... میگریست ...


در پهنه ی کران ناپدید آسمان ، جز ناله ی زائیده از برآشفتگی


اشکهای بی امان وعصیان ابر های سر گردان خبری نبود...


و دریا ، در کشاکش انقلاب امواح دیوانه ، همچنان بی پایان


مرگ صیادان بی پناه را ، می سرود ...

بـارآن

░▒▓ پــَــنجـره رآ بــاز کـُن

و از این هـَـوای مـَطبوعِ بآرانـی لـذَّت ببَر . . . ☂

خـوشبـَختـانـِه . . .

بـارآن اِرثِ پـِدَر هیچـکَس نیـستــــ . . . ▓▒░

╮ حُسـِین پنآهی ╰

خدا آن حس زیباییست
که درتاریکی صحرا...
زمانیکه هراس مرگ
می دزدد سکوتت را....
یکی همچون نسیم دشت
آهسته میگوید:
کنارت هسنم ای تنها...
و
"دل آرام می گیرد."

گاهی ...

هر از گاهی توقف در ایستگاه بین راه ,فرصت خوبیست برای دیدن مسیر طی شده و نگریستن به راهی که پیش روست ,گاهی برای رسیدن باید نرفت !!!

تجارت دردناک

اینجا فقط واژه میفروشم

.

.

 و سکوت میگیرم

.

.

.

چه تجارت دردناکی است

خالی تر از سکوتم


خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار
حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار
انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن
اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار
با تار و پود این شب باید غزل ببافم
وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار
دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست
بار ترانه ها را از دوش عشق بردار
بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم
دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار
وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد
پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار
شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود
کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار
از پوچ پوچ رویا ، تا پیچ پیچ کابوس
از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار

... سنگ تمام ...

آدم هــا بـرای هــم سنگ تمــام مـی گذارنــد،

امــا نـه وقتــی کــه در میانشــان هســتی،

نــــــــه..،

آنجــا کــه در میــان خـاک خوابیــدی،

"سنـــگِ تمــام" را میگذارنـد و مــی رونــد !!!

وسنگینی این سنگ نا تمام از هم اکنون  گلویمان را می فشارد!

آیینه نفرت یا عشق؟

برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید

 

بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد...


یا آن که گدایی محبت شده باشد...


خودبینی و خودخواهی اگر معنی عشق است...


بگذار که آیینه نفرت شده باشد . . .

باران

چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید

واژه را باید شست .

واژه باید خود باد ، واژه باید خود باران باشد

چتر را باید بست ،

زیر باران باید رفت .

فکر را ، خاطره را ، زیر باران باید برد .

با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت .

دوست را ، زیر باران باید جست .

(سهراب سپهری)