آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

اینه رسمش

چه زود شکستم،چه زود به آخر رسیدم،چه زود صبرم تموم شد،چه زود کم اوردم ،چه زود  وقت خداحافظی رسید..

سلام دوست جونای من توی پست قبلی نوشتم از خداحافظی بیذارم اما انگار وقتشه...دیگه تاب نوشتن ندارم...دیگه مجالی نمونده...وقتی دلی نیست...اشکی نیست...لبخندی نیست...پس باید رفت میخوام برم اما نمیدونم برمیگردم یا نه...دلی  که  خورد میشه موندنش بی فایدست  پس بهتر که برم...شاید برگردم اما نه به این زودی ها...شایدم...

توی این مدت دوستای خوبی پیدا کردم واسه محبتاشون ممنونم...اما بهترینم از پشت بهم خنجر زد...زخم خنجرش آزارم میده  دیگه نای نوشتن ندارم...حتی دیگه نای موندن ندارم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد