آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

برگی از زندگانی پیامبر اکرم (صل الله علیه وآله وسلم)

دیر کرده بود.

هیچ وقت برای نمازجماعت دیرنمی آمد.نگران شدند و رفتند دنبالش.

توی کوچه باریکی پیداش کردند.دیدند روی زمین نشسته،

بچه ای را سوار کولش کرده و  برایش نقش شتر را بازی میکند.

- ازشما بعید است نماز دیر شد!

رو به بچه کرد وگفت:  شترت را با چند گردو عوض میکنی؟

و بچه چیزی گفت.

گفت : بروید گردو بیاورید و مرا بخرید.

                             کودک می خندید وپیامبر هم....

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد