آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

دل بریده

خسته ام ، خسته از این زندگی . خسته ام از دویدن و

 
نرسیدن . خسته ام از این زندگی بی رحم که هر لحظه ساز

 
مخالف می زند . خسته ام از شب بیداری ها و گریه ها در این

 
شبهای سرد تنهایی .همدم تنهایی هایم بغض هست

 
 بغضی که هیچ گاه دست از سرم بر نمی دارد. نه


چشمهایم دیگر سویی دارند برای دیدن ونه دستهای سرد


و بی رمقم نایی برای نوشتن ....

 

....

نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست

تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست ،مدت هاست

به جای دیدن روی تو در خود خیره ایم ای عشق
اگر آه تو در آیینه پیدا نیست عیب از ماست

جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست

من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل
تحمل می کنم هر چند جانکاه است و جانفرساست

در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی
اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست

شب هاے پاییز

 

    

شب هاے پاییز

 

هزار بار عاشقانه تر از

 

شبــهاے دیـــــگر است

 

ایــن را از صداے خش خش برگهــــا

 

به زیـــــر پاے عابـــرانے فهمیدم

 

که شب ها تنهـــــــا قدم میزنند ...

....

پاییز برای بعضی ها دل انگیز است و برای بعضی ها غم انگیز…

برای من فصل سردی دلهاست…
فصل باریدن اشکها…
فصل تنهایی قدم زدن روی برگهای نارنجی…
فصل رقصاندن آتش سیگار در سیاهی و سکوت شب…
اینروزها هوای دلم هم پاییزیست…

Image result for ‫عکس نوشته های خاص پاییزی‬‎

امان...

امان از درد سکوت،امان از بیقرای های بعد از سکوت،امان از مرگ 

 لحظه ها در آغوش سکوت...

 

دردناک تر از کشتن حرف ها ،حق ها،دیده ها،ناگفته ها،امیدها در 

 گلو؛تکرار آنچیزی است که میخواستی بگویی اما در خودت خفه اش  

کردی و 


بی مراسم خاکش کردی در قلبت و حال مداوم در پی تکرارش 

 روانت  را  شکنجه میکنی...

امان از حرف های ناگفته ،امان از درد های نا شنیده ...امان از آن همه 

 سکوتی که لایقش نبودیم و مزارمان شد...

 

حال هیچ نمی شود کرد ،چرا؟چون دیگر گذشته کاری که عمری پیش 

 باید می کردیم  وامروزه هوس پیریمان شده و بیشتر آزارمان 

 میدهد،حرف ها و درد دل هایی که می توانست روشنی بخش 


باشد امروزه زخم است....بی علاج...چه می شود کرد؟

 

هیچ،در مقابل ترسی که داشتیم ،همان ترسی که به خاکمان زد، هیچ نمی 

 توان کرد،آخر تنها علاج ترس شجاعت است و ترسو را چه به راه 


درمان مرضش؟ترسو را چه به رهیدن از دردش!؟

آه امان.

اماااااااااااااااان

 

بتاب اے مه ڪه زینب دل غمین است
پریشان دل ز مرگ شاه دین است
بتاب اے مه رقیه دل ڪباب است
ز مرگ باب خود در پیچ و تاب است
بتاب اے مه تو بر گلهاے زهرا
ڪه پرپر گشته در این دشت و صحرا
بتاب اے مه ڪه اندر پاے گلها
فتاده باغبان از جور اعدا
بتاب اے مه ڪه اندر شور و شینم
پریشان دل من از مرگ حسینم

.,,,,.

صـد بـار بہ سنـڪَ ڪینـہ بستنـد مـرا

از خـویش غــریبـانـہ ڪـَسستنـد مـرا

ڪَفتنـد هـمیشـہ بی ریـا بـاید زیست

آیـینـہ شــدم بــاز شڪستنـد مـرا

تولدم مبارک

toptoop.irتولدم مبارک

 فردا تولدمه تولدم مبارک

چون تولد....
چون تولد میر سد از راه
بارها تبریک
روز ها تبریک
سال ها تبریک
میگذارد عمر از قرارم بی قراری
می نهد سر تا به پایم یادگاری
یادگاری دارد ازعمرم یادگاری
مو سپید است دست لرزان بی قراری
شعر باید گفت
حرف باید زد
تا گذاری
افتدم بر بساط سازگاری
دانم اکنون گویم این راز
دانم اکنون می زند ساز
ساز....
سازناکوک بی قراری
سالها دادن دل
دل چو کندن سخت باشد
حیف از آن روز های بی قراری
....
ساده آید
رفته آسان
از دست...
هرچه داری بر بساط سازگاری

من و هیچکس...

 

 

 

از تنهـــایـــــــی

بـــــــه میــــــان مردم

و از مـــــردم

بـــــه تنهـــــــایی 

پنــــــــاه می بــــرم

راست می گفتی نیمــــــا

"به کجای ایـــــــن شب تیــره بیاویـــــزم

قبــــــای ژنده خود را....."

تنهاییم را.....

 

 

تـــــو تنهایی ات را شعر می کــنی

او دود

و دیگری سکـــوت

من رو بــــــــر می گردانـــم

و بــــا گوشۀ روسری

چشم هایـــــــــــم را پاک می کنــم.

پاییز رحیمی

کاش

کاش خوشبختے هم

مانند مرگ

حق هر انسان بود ....

اے ڪاش... 

....

 

در ازدحام ڪدامین شب
تو را گم ڪردم؟
ڪه در به در
پے تو میگردم
باز ۰۰۰۰۰

#پارسا_آریان

پاییـــز ...


 

 

 

 

پاییـــز ...

ملکۀ زیبــــا و غمگینـی ست

پشت پنجـــــرۀ قصـــر دلتنگی ها

که غــــروب ها

با شهــــــادت هر بــــرگ

شمعـــــی روشن می کنـــد

به یــــاد معشوقـــه اش

که یک روز بــــــه سفر رفت

و هیــــچ وقت بــــرنگشت.

 

 

 

 

دنیـــــــا غلامی

"♥ مـــاهِ مــــهــــر ♥"

ﺍﮔـــﺮ ﺩﻭﺑــــﺎﺭﻩ ﻣﺘـــﻮﻟــﺪ می ﺷـــﺪﻡ،
ﺑﺎﺯ ﻫـــﻢ ﺩﺭ "♥ مـــاهِ مــــهــــر ♥" ﺑـﻪ ﺩﻧﻴــــﺎ می ﺍﻭﻣــــﺪﻡ...!
ﺑﺎﺯ ﻫــﻢ ﭼﻤــﺪﺍﻧــﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ "پــایــیـــزِ ♥ مـــاهِ مــــهــــر ♥ " ﺍﺯ ﻋﺸــــﻖ ﭘــﺮ می ﮐــــﺮﺩﻡ...
ﺑﻬﺘــــﺮﻳﻦ ﺧﺎﻃــــﺮﺍﺗــــﻢ...
ﻫﻤــﻪ رنگـــــ و بــــوی پــایــیـــز را می دهـــد...
بــــوی عــــروسِ فـــصـــلــهــای ســــــال....

متولد مــاه مـــهـــر ...فرمانروای احساسات...

متولد مــاه مـــهـــر ست دیگر...

شاید همیشه سکوت کند ، اما...اما حرفهایش را در نگاهش می ریزد...دلتنگی، قسمتی از قلبش است...و صبر ، تکه ای از روحش...متولد مــاه مـــهـــر ست دیگر...عواطف و احساساتش رو در خودش می ریزد...چیزی به کسی نمیگوید...دوست دارد وقت اشک ریختن تنها باشد...متولد مــاه مـــهـــر ست دیگر فرمانروای احساسات...