بگذار حرفهایم همچنان در نگاه وسکوت مبهم چشمانم باقی بماند
این نهایت زیباییست برای من !
که تو هرلحظه در حسرت بیندیشی
به لحظه هایی که صمیمانه دروغ میگفتی
و قطره قطره پلیدیهایت را به پاکی های دیگران میچکاندی
بگذار جدا و دور از من ،
در آرزوی دوست داشتن ها بمانی ...
این روزها خیلی چیزها دست من نیست...
مثل خاطراتی که از دستم افتاد وشکست...
مثل دلی که از دست تو افتاد وشکست...
کمی دور تر بایست لطفا !
میخواهم نگاهت کنم اما...
میدانم دیر میشود...
سال هاست به خود می گویم :
این نیز می گذرد ...
عمر گذشت و
این و آن نگذشتند...
در سینه تنگم انباشته گشته اند،
دیگر نمی دانم باکدامین جمله
روزهایم را بگذرانم ؟!!
سرگشته و حیران غرق در افکار خود
باز می گویم :
این نیز بگذرد...
چو کس با زبان دلم آشنا نیست
چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر
که از یاد یاران فراموش باشم
چه امید بندم در این زندگانی
که در نا امیدی سر آمد جوانی
سرآمد جوانی و ما را نیامد
پیام وفایی از این زندگانی
من چیستم؟
لبخند پر ملامت پاییزی غروب در جستجوی شب
که یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات ، گمنام و بی نشان
در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ
دوستان گلم پنج شنبه ۲۰مهر تولدمه هااااا
تولد تولد تولدم مبارککککککککک
همتونم دعوتین ولی خدا وکیلی کادو یادتون نره هااااا
اینم کیک تولدم
دیگر ضربان قلبم را حس نمیکنم، کندترازآنی می زند که برای دم و بازدم خونی در رگهایم جریان یابد... چشمانم را بزور باز میکنم، نگاهم را میچرخانم چقدر لوله و سرم و سرنگ به این جسم بی جان وصل شده!!! صدای بوق دستگاه که نشانگر ضربان ضعیف قلب بی رمقم است را میشنوم!! چرا رهایم نمیکنید؟؟؟؟ چرا برای نفس کشیدن این میت سرگردان تلاش میکنید؟؟؟.... آزادم کنید، بگذارید روحم ازاین قفس تنگ رهایی یابد، چرا مرا با درد و رنج میخواهید؟؟ بگذارید آرامش یابم، من در طلب آرامشم...
آه که چقدر تشنه ام...خیلی.... لبهایم خشکیده است ترک آنها را از فرط تشنگی حس میکنم!!!کمی آب میخواهم ، آب ، آب،آب...اما صدای خشکیده در گلویم را کسی نمیشنود!!تنهایم تنهاتر از همیشه فقط من هستم و نفس هایی مصنوعی که آن را هم دستگاه میکشد نه جسم خودم... کاش از این تخت شکنجه نجاتم دهند، تختی که هر ثانیه جان کندنم را در آن حس میکنم...
با شما هستم سفید پوشانی که مدام گرد تختم میآیید میچرخید و به دستگاهها نگاهی می اندازید تا از زنده بودنم اطمینان یابید بگذارید بروم چرا باور نمی کنید نفس هایم با این مزخرفات بر نمیگردد.... نفسهایم را گرفته اند برای همیشه،تلاش نکنید،خودتان را بیهوده خسته نکنید...
بازهم امدند،رفتند و نگاه ملتمسانه ام را ندیدند.... این بار چشم هایم را به دستگاه میدوزم،عاجزانه و ملتمسانه نگاهش میکنم، خواهش میکنم مرا از این وضعیت نجات بده.... با دستگاه بی جان دردو دل میکردم، چه احساس سبکی خوبی!!! دیگر صدای دستگاه قطع و وصل نمیشد ... فقط یک صدا بود: بووووووووق....
هـــوس کــــوچ به ســــرم زد،شـــــــایدم هجـــــــرت،نمـــــــیدانـــم ! از این بــــــی دلــــــــــی هـــــا خستـــــه ام ، دســـــــتـــــانم را به دســـــتــــان هیچـــــــکس نمیـــســــپارم و بـــــا درختــــــــان درد دل میــــــکنم،دیـــــــوانـــــگی هــــــم عـــــــالـــــــمی دارد.....
عشق خوابگاه است و در آنجا محراب است
عشق بستر است و در آنجا دریاست
عشق فراز بام است و در آنجا آسمان است
عشق آسمان است و در آنجا ملکوت است
عشق گرم شدن است و در آنجا گداختن است
به اندازه تمام نقطه های دنیا با تو حرف داشتم اما نقطه ...
یادت نخواهم انداخت که برگردی ، اگر مهم باشم ... یادت خواهم ماند!!!
اینجا فقط واژه می فروشیم و سکوت می خریم چه تجارت دردناکی است .
گاه دلتنگ میشوم.
دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها.
گوشه ای مینشینم.
و حسرت ها را میشمارم .
و باختن ها را.
و صدای شکستن ها را.
و وجدانم را محاکمه میکنم.
من کدامین قلب را شکستم؟
کدامین امید را نا امید کردم؟
کدامین احساس را له کردم؟
کدامین خواهش را نشنیدم؟
و به کدام دلتنگی خندیدم؟
که اینچنین دلتنگم...
همینــــــکه آرزوهایــــم را خـــــاک
کـــــردم
به آرامش رسیـــدم
چــــه ســــاده بود خوشبختــــی…
نردبان دلـــــــم شکســــــــــته است ...
میـــــــــــــــشود برای من کمی دعــــــــــا کنــی؟
دلم مثل یکــــــ نماز بین راه، خســــته و شکســـته استـــــ ...
میـشود برای بیـــــقراری دلم سفارشی به آن رفیق با وفـــــا،
خــــــــــــدا کنی؟
امشب درکنار ثانیه ها آمین گوی آرزوهایت میشوم! آرزویم رادعاکن.