روزهاست کلید فراموشی را روشن کرده ام
برای فراموش کردن روزگارانی که روی زمین راه رفته ام
بی آنکه بدانم تعلقی به آن ندارم
فراموش کنم روزهایم را -راه رفتن را- زندگی را
که شاید این من نیستم قدم بر می دارم این زمین است که راه می رود...
می دانم نمی دانی...
آموخته ام که خدا همیشه مرا می بیند !
آموخته ام که من تنها کسی نیستم که غمی در دل دارم !
آموخته ام که ساده دل نبندم !
آموخته ام که هیچ گاه وابسته نشوم ....!!!
آموخته ام کـــــــــــــــه.....
گاهی نباید نازکشید
آه کشید
انتظار کشید
درد کشید
فریاد کشید ؟
تنها !
باید دست کشید و رفت !
آرزوهای من دفن شد
اگر امیدی به رهایی بود
برای همیشه دفن شد
و دنیای من به تاربکی ابدی فرو رفت
و چیزی به نام قلب در وجودم
تا ابد از صفحه روزگار محو شد
و قلب کوچک من آنقدر بی صدا مرد
که حتی کرکسها هم نجنبیدند
آی مردم!
اینجا حراج احساس های بی خریدار من است.
همونی شد که میخواستی
همونی شد که نمیخواستم
رفتنت به سلامت.
فانوس رو هم ببر.
تویی که آینده ی نامعلوم در پیش رو داری.
حال من معلومه. سیه روز که فانوس نمیخواد.
رفتی ......
باید می شد ..........
خار و گل بودیم ما شاید ............
به هم نمی رسند خار و گل ..........
من خارت بودم گلم ...........
شاید نباید تند میرفتم ..........
نباید دست خواهان تو را زخمی می کردم .......
بیزار بودی از من و من ولی راضی از این حس تو ...........
امّا نه ! .......
اگر دلم طاقت این حسّ تو را داشت ! ........
رهایت نمی کردم تا تورا از برم دستچین کنند ...........
گلم می دانم بی من از رنگ و رو می روی ........
بی من مثل من می شوی : خشک ، بی آب ، مشتاق ........
شاید نه ! حتما باید می شد تا بعد از زبر شدن تو را نخواهند !
دور اندازند !
زیر پای من !
عشق قدیمت !
که از او بیزار بودی !
حال، مرا بخواه ! .........
که من نیز خشک و بی آب و مشتاق تو را با تمام وجود میخواهم .........
ای تاج سر عالم و آدم زهرا / از کودکی ام دل به تو دادم زهرا
آن روز که من هستم و تاریکی قبر / جان حسنت برس به دادم زهرا . . .
عرض تسلیت به مناسبت فرا رسیدن ایام فاطمیه
ادامه مطلب ...
سخت است حرفت را نفهمند،
سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند،
حالا میفهمم، که خدا چه زجری میکشد
وقتی این همه آدم حرفش را که نفهمیده اند هیچ،
اشتباهی هم فهمیده اند.
.:: دکتر علی شریعتی ::.
به که واگذارم می کنی؟
به سوی که می فرستی ام؟
به سوی آشنایان و نزدیکان؟تا از من ببرند و روی برگردانند.
یا به سوی غریبان و غریبه گان تا گره در ابرو بیافکنند و مرا از خویش برانند؟
یا به سوی آنان که ضعف مرا می خواهند و خواری ام را طلب می کنند؟
من به سوی دیگران دست دراز کنم؟در حالی که خدای من تویی و تویی کارساز و زمامدار من.
ای توشه و توان سختی هایم!
ای همدم تنهایی هایم!
ای فریاد رس غم وغصه هایم!
ای ولی نعمت هایم!
گاه یک لبخند آنقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمه آنقدر دست نیافتنی میشود که با آن زندگی می کنیم
گاه یک نگاه آنچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق آنقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم
میگفتند:
سختی نمک زندگی است!
اما چرا کسی نفهمید
نمک برای من که "خاطراتم" زخمی ست،شور نیست!
طعم "درد" می دهد!
بار آخر ، من ورق را با دلم بُر میزنم!
بار دیگر حکم کن!
اما نه بی دل!
بـــــا دلــــت،دل حـــکـــم کـــن!
حکم دل:
هـر کـه دل دارد بـیـانـدازدوسـط!
تاکه مادلهایمان رارو کنیم!
دل کـــه روی دل بـــیـــفـــتـــاد!
عشق حاکم میشود!
پس به حکم عشق بازی میکنیم!
این دل من!
رو بـــُکـــن حـــالا دلـــت را...!
دل نداری؟!
بـــُر بـــزن انـــدیــشـــه ات را...
حکم لازم:
دل گـــــــرفـــــــتـــــــن!
دل سپردن!
هـــــــــــــر دو لازم.
عشق لازم!
خنده دارترین سوالات آزمون رانندگى ۹۰
۲ . از یه خیابان فرعی میخواهید وارد خیابان اصلی شوید. چرا باید بیش از همه مواظب موتورسیکلت سوارها باشید؟
الف ـ چون همینجوری سرشون رو میندازن پایین میان تو تقاطع.
ب ـ چون سهمیه بنزینشون کمتره و گناه دارن.
ج ـ چون خیلی کوچیک هستند و ما ریز می بینیمشون.
د ـ ممکنه موتور پلیس باشه، بعد آب بیار و حوض خالی کن.
گاهی دلم بهانه گیر میشود...
حرفهای کوچک آن را میرنجاند...
گاهی هم بهانه میگیرد تا کمی خودش را لوس کند...
کمی فقط بهانه میگیرد...
باید تحملش کنم...
کمی اعتنا میخواهد...
باید روی پاهای خودش بایستد...
هر بار بیفتد قویتر سراپا میشود...
نفس عمیق کشیده...
باز هم به خودش اعتماد کرده...
فقط خودش...
دلم بهانه گیر میشود گاهی...
ناز میکند و خریدار میخواهد گاهی...
من ناز دلم را میخرم...
تنها من...
تنگ هم میشود گاهی...
اما فقط برای من...
دلم تنگ و رنجور و بهانه گیر میشود گاهی...
تنها برای من...
دلم میتپد و میلرزد...
فقط برای من...
قول میگیرد دلم...
قول تا ابد ماندن کنار خودش...
اما فقط از من قول همیشه ماندن میگیرد...
دلم باور میکند...
اما فقط حرفهای من...
دلم دل خودم است و فقط برای من...
تنها برای من...
هر که خوبی کرد زجرش میدهند
هر که زشتی کرد اجرش میدهند
باستان کاران تبانی کرده اند
عشق را هم باستانی کرده اند
هرچه انسانها طلایی تر شدند
عشق ها هم مومیایی تر شدند
اندک اندک عشق بازان کم شدن
نسلی از بیگانگان آدم شدند
از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد،
خدا گفت: نه!
رها کردن کار توست. تو باید از آنها دست بکشی.
از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد،
خدا گفت: نه!
شکیبایی زاده رنج و سختی است.
شکیبایی بخشیدنی نیست، به دست آوردنی است.
از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد،
خدا گفت: نه!
من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری.
از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد،
خدا گفت: نه!
رنج و سختی ، تو را از دنیا دورتر و دورتر، و به من نزدیکتر و نزدیکتر می کند.
از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد،
خدا گفت: نه!
بایسته آن است که تو خود سر برآوری و ببالی اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوی.
من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می آفریند از خدا خواستم و باز گفت: نه.
من به تو زندگی خواهم داد، تا تو خود از هر چیزی لذتی به کف آری.
از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم، همانگونه که آنها مرا دوست دارند.
و خدا گفت: آه، سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم
1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
2- دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم
3- دانستم که کار مرا دیگری انجام نمیدهد پس تلاش کردم
دکتر شریعتی
همیشه نمی شود زد به بی خیالی
و گفت تنهـــــــــــا آمده ام ٬ تنهـــــــا می روم...
یک وقت هایی ٬ شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای ٬کم میاوری ! ...
دل وامانده ات یکـــــــــــــ نفر را می خواهد .........!
گاهی شاید لازم باشه از یاد ببریم؛
یاد آن هایی را که با بودنشان، بودنمان را به بازی گرفتند ...
وقتی که قلبهایمان کوچکتر از غصه هایمان میشود...
وقتی نمیتوانیم اشکهایمان را پشت پلک هایمان مخفی کنیم...
وقتی بغض هایمان پشت سر هم میشکند...
وقتی احساس میکنیم...
بدبختی ها بیشتر از سهم مان است...
ورنج ها بیشتر از صبرمان...
وقتی امید ها ته میکشد..
وقتی انتظار ها به سر نمیرسد
وقتی طاقتمان تمام میشود..
ادامه مطلب ...حرف هایی است برای نگفتن٬
و ارزش عمیق هر کسی٬ به اندازه حرف هایی است که
برای " نگفتن" دارد !
(دکترشریعتی)
گاهی چه دلتنگیم ..
گاهی عجب خسته ..
گاهی عجب بُغضی ..
راهِ گَلو ... بسته ..
و چقدر احساسِ تنهایی می کنیم ...
در ثانیه هایِ دلگیری که تاریکند ..
و هیچ شمعی روشن نمی کند شبِ دلهایِ خسته یِ ما را ..
و .. اشک .. تنها اشک ..
می تواند که ببارد بر گونه هایِ تب کرده یِ دل ..
و سبک کند ابرَکِ پُر غصه یِ دل را ..
و بُغضمان فریادِ هِق هِقی شود .. در میانِ تاریکی ..
هیچوقت از اشکِ دلت نترس .. بگذار گاهی ببارد بر رویِ گونه هایِ تو
بگذار سبک کند دلت .. تا که شاید دلِ تنگت را مرهمی باشد
تا که شاید .. لبخندی هدیه کند به لبانِ بسته ات
و به نگاهِ مضطربت .. آرامش هدیه کند
از اشکِ دلت نترس .. گاهی کمی گریه لازم است
گاهی ...
فقط ...
گاهی ...
نشسته ام ؛کجا؟!.....