آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

خار و گل بودیم ما شاید ....

 

رفتی ......

باید می شد ..........

خار و گل بودیم ما شاید ............

به هم نمی رسند خار و گل ..........

من خارت بودم گلم ...........

شاید نباید تند میرفتم ..........

نباید دست خواهان تو را زخمی می کردم .......

بیزار بودی از من و من ولی راضی از این حس تو ...........

امّا نه ! .......

اگر دلم طاقت این حسّ تو را داشت ! ........

رهایت نمی کردم تا تورا از برم دستچین کنند ...........

گلم می دانم بی من از رنگ و رو می روی ........

بی من مثل من می شوی : خشک ، بی آب ، مشتاق ........

شاید نه ! حتما باید می شد تا بعد از زبر شدن تو را نخواهند !

دور اندازند !

زیر پای من !

عشق قدیمت !

که از او بیزار بودی !

حال، مرا بخواه ! .........

که من نیز خشک و بی آب و مشتاق تو را با تمام وجود میخواهم .........

نظرات 1 + ارسال نظر
جامعه شناس مسلمان یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:34 ب.ظ http://muslimsociologist.persianblog.ir

ولی دیگه این وصلت مانند قبل نمیشه....
میشه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد