آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

من فقط غرق شده ام در این تردیدها

روزهاست کلید فراموشی را روشن کرده ام

 

برای فراموش کردن روزگارانی که روی زمین راه رفته ام

 

بی آنکه بدانم تعلقی به آن ندارم

 

فراموش کنم روزهایم را -راه رفتن را- زندگی را

 

که شاید این من نیستم قدم بر می دارم این زمین است که راه می رود...

 

می دانم نمی دانی...

 

من فقط غرق شده ام در این تردیدها
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد