ماندن، سنگ بودن است و رفتن، رود بودن .
بنگر که سنگ بودن به کجا می رسد جز خاک شدن ،
و رود بودن به کجا می رود جز دریا شدن ...
..
ایــن روزهــا در مـــن
حــالـــتِ فـــوق الــعــاده
اعــــلام شـــده اســـت ...
بـیـــش از حــد مـجـــــاز
دلـتـنـگــــــ شــــده ام . . .
قدم ها..
زندانیان فهم اند..
پشت خطوط مبهم عابران پیاده ای..
که سال هاست مرده اند در صلح..
برای خیابانی که نباید رفت.. در عرض..
و خطوطی که نخوابیده اند برای عبور..
و با هر قدم جرمی رخ می دهد..
بی آنکه کسی در امتداد خطوط..
پشت دروازه های شهر..
دنبال کند..
سایه ای را که هر شب..
در تاریکی خیابان کشته می شود..!
هرچند در لهیب تباهی گداختم
لبخند میزنم به امیدی که باختم
من دلخوشم به آنچه که از دست داده ام
چون در مسیر مرگ...خدا را شناختم
چگونه علت تلاطم غم چشمانت را جویا شوم
تا بهانه ای نشود برای شکستن بغضت روی لحظه های نازک تنهاییت
و چگونه اجازه شکستن بغضت را میدهی
مادامیکه میدانی
الماسهای حاصل از شکستنش
دلتنگیهایم را زخمی تر میکند
درد بزرگی است :
…
نمی دانم دنیایم برزخی است ...
یا
برزخ ام دنیایی ... ؟
…
روزگارم چنان تنگ است ، که نفس کشیدن سخت است ... !
طبیبان بر سر بالین من آهسته میگفتند که امشب تا سحر این عاشق دلخسته میمیرد..........
دلم در سینه می سوزد......تو را نادیده می میرم
حدیث آرزوهایم همه ناگفته می ماند..... ز هر جا بگذرد تابوت من غوغا بپا خیزد............چه سنگین میرود این مرده از بس آرزو دارد.......
هنوز می سوزاندم
بی وفایی
هنوز دلتنگ می شوم
گاهی
راستی هنوزم یاد من میفتی؟
یاد آنکه تازه به بهار رسیده بود
تازه داشت شکوفه می کرد
اما تو رفتی
و شکوفه در سرمای تنهایی پژمرد
بی وفا فکر نکردی من بی تو چه می کنم؟
هنوز می سوزاندم ... هنوز
از تنهایی به میان مردم می گریزم و از مردم به تنهایی پناه می برم. . دکتر شریعتی خدایا : مرا در ایمان « اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق« باشم.
خسته از این همه بودن . . .
خسته از این همه موندن . . .
خسته از لحظه های باقی مونده . . .
خسته از خاطرات جا مونده . . .
خسته از ضربان این قلب خسته . . .
خسته از بیقراری های این دل شکسته . . .
خسته از تکرار این بغض شبونه . . .
خسته ام از این زمونه . . .
خسته از زمین و زمان . . .
خسته ام از این تن و جان . . .
خسته از یک عمر یکرنگی . . .
خسته ام از تکرار این دلتنگی . . .
خسته از اینجا . . .
خسته از هرجا . . .
خسته ام . . .
خسته از این زندگی . . .
خسته از اینهمه بارندگی . . .
خسته از دلبستگی . . .
خسته ام از اینهمه وابستگی . . .
خسته از این بردگی . . .
خسته ام از اینهمه دلخستگی . . .
من به مهمانی دنیا رفتم:
من به دشت اندوه ،من به باغ عرفان ،
من به ایوان چراغانی دانش رفتم.
رفتم از پله ی مذهب بالا .
تا ته کوچه ی شک ،تا هوای خنک استغنا ،
تا شب خیس محبت رفتم .
من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق .
رفتم ، رفتم تا زن ،تا چراغ لذت ،
تا سکوت خواهش ،
تا صدای پر تنهایی .
و ناگهان دیدم در کنار فرعون ها و قارون ها که به بردگیمان
می خریدند و به بیگاریمان می کشیدند، دیگرانی نیز به نام
جانشینان پیامبران سرکشیدند، روحانیان رسمی.
آری این چنین بود برادر - دکتر علی شریعتی
در این کلبهی ویرانه کسی جایی ندارد
اینجا که رسیدی مکن احساس غریبی
این کلبه ی ویرانه تعلق به تو دارد.......
دلم یک غریبه می خواهد
بیاید بنشیند فقط سکوت کند
من هـی حرف بزنم
...
و بزنم و بزنم
تا کمی کم شود از این همه بار
بعد بلند شود و برود
نه نصیحتی نه.....
انگار نه انگار
گاه دلتنگ می شوم دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها ، گوشه ای می نشینم ، و حسرت ها را میشمارم ، باختن ها و صدای شکستن ها را ، نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم و کدام خواهش را نشنیدم و به کدام دلتنگی خندیدم که چنین دلتنگم...
چرا پرواز را از شاخه چیدند؟
چرا پروانه هارا ژر شکستند؟
چرا آواز ها راسر بریدند؟
اگر این ماهی ها رنگی نبودند؟
در این تنگه به این تنگی نبودند؟
اگر همسایه ها همسایه بودند
همه دیوار ها رنگی نبودند.....
شکسـتن دل، به شکستن استخوان دنده میماند؛
از بیرون همهچیز روبهراه است، اما هر نفس، درد است که میکشی . . .
گذشته را اگر به دوش بکشی کمرت خم میشود...ولی اگر آن را زیر پا بگذاری ،
قدت بلند خواهد شد...(استعاره)
هیچ کس با من در این دنیا نبود هیچ کس مانند من تنها نبود
هیچکس دردی زدردم برنداشت...
بلکه دردی نیز بردردم گذاشت ...
هیچ کس فکر مرا باورنکرد خطی از شعر مراازبرنکرد
هیچ کس معنای آزادی نگفت..
دروجودم رد پایش رانجست...
هیچکس آن یار دلخواهم نشد...
هیچکس دمسازوهمراهم نشد...
هیچکس .......................
وقتی از دنیا و آدمهاش خسته و نا امید شدی
برو به کوه و داد بکش ...
آیا باز هم امیدی هست ؟
اونوقته که جواب میشنوی :
" هست ، هست ، هست "
آیا کسی هست که اشک های مرا ببیند
وصدای مرا بشنود
درد سنگینی را حس می کنم
گلویم را می فشرند این آواهای تنهاییهایم
چشمهایم خیسند وپاهایم لرزان
وهمواره نگرانم
چشم هایم پر است از صدا
ولب هایم پر است از اشک
وجودم لبالب غم است
وندایم پر زسکوت
نجاتم دهید
ورهایم کنید
این جسم خسته واین قلب ویرانگر
رهایم کنید
می خواهم پرنده ای باشم رها
رهایم کنید....
می دونی وقتی خدا داشت بدرقه ام می کرد بهم چی گفت !؟
جایی که می ری مردمی داره که می شکننت
نکنه غصه بخوری ، تو تنها نیستی
تو کوله بارت عشق می ذارم که بگذری، قلب می ذارم که جا بدی
اشک می دم که همراهیت کنه و مرگ که بدونی بر می گردی پیش خودم
..............................................................
می دانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب می شود
می دانم که نمی دانی بدون تو دیگر بهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جز انتظار آمدنت ...
انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...
شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهیه . اما
................................................................
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...
ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر می شد ...
کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگی ها و نبودن هایت می شد ...
کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم
و دردهایم را به گوش تو می رساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است
می دانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...
کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...
گاه تنها با یک ( آه ) سبک می کنم دلم ...
گاه یک دنیا فریاد هم حریفِ غمم نمی شود ...
و من ... در میانِ دریایی از قطره هایِ دلم ...
تا همیشه غوطه می خورم ...
در میانِ اشک ها و لبخندهایی که دوستشان دارم ...
اشک ها و لبخند هایی که ... معنایِ حیاتِ مَنَند ...