آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

باخودعهد بستم...!

دلم ازنوشتن خسته شده بود،شایدهم حکایتى براى گفتن باقى نمانده بود. هرچه


بودباخودعهدبستم دلم راازحصارخطوط دفترآزادکنم ودست نوشته هایى که


حکم سالها حبس رابرایم داشت،به دل خاک بسپارم! اگرچه سکوت برایم آزار


دهنده بوداما ازنوشتن هم یقینأ دل بریده بودم!!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد