آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

سالهارفت وهنوز

یک نفرنیست بپرسدازمن

که توازپنجره عشق چه هامیخواهی؟

صبح تانیمه شب منتظری

همه جامی نگری

گاه باماه سخن می گویی

گاه بارهگذران خبرگمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی دردریاست؟

نوری ازروزنه فرداهاست؟

یاخدایی است که ازروزازل ناپیداست...؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد