آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

حرمت...

دیوانه میشوم وقتی، پشت این نقطه چیزی را نمیبینم! پشت این همه حرف برایم جز دلواپسی نمیماند! در این همه رنگ، رنگی از تو نمیبینم! ... یادت رفته همه چیزمان را ! قرارمان این نبود! بود؟ وقتی برگ زرد خشک شده میبینم یاد قول و قرارمان میافتم! مگذار بیشتر از این بگویم که همان باقی مانده ها هم میریزد! حرمت نگه داشته ام!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد