آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

دلنوشته

بارآخر،من ورق را بادلم 'برمیزنم!
باردیگرحکم کن!
اما نه بی دل!با دلت،دل حکم کن!
حکم دل: هرکه دل دارد بیاندازد وسط!
تاکه ما دلهایمان را روکنیم!دل که روی دل بیافتاد، عشق حاکم میشود!پس به حکم عشق،بازی میکنیم!این دل من!روبکن حالادلت را..!
دل نداری؟'بر بزن اندیشه ات را..!
حکم لازم:
دل گرفتن!دل سپردن! هردولازم!

 

وقتی نگاهم به کودکی میفتد،باران می بارد!
تمام زخم هایم زخم زانوهایم بود که آن هم میان بازی های شیرینم فراموش میشد،
اما حالا...........
باز هم باران بارید!
کاش دوباره زانوهایم زخم میشد...

 

هرروزبه خودم قول میدهم،
فردافراموشت کنم،
اما... ...
صبح که میشود،
فراموش میکنم...
تورانه...!
قولم را...!

 

پنجره راکه بازمیکنى،
دلم مى آیدولب طاقچه ى نگاهت مى نشیند!
میبینى؟!
دلم بى دام ودانه،جلدنگاهت شده است...!!!

 

این شعرآبى مىنشیندروى کاشى،
وقتى که معشوق غزلهایم توباشى،
برگرد...
شایدشعرآرامش بگیرد،
چیزى نمانده واژه را ازهم بپاشى..

 

سرراهت که میروی مراهم جمع کن بگذارپشت در…بدجورشکسته م!!

 

هی تو که رفتی!!!دم شما گرم.!!! امروز که داشتم به گذشته و حالم نگاه میکردم دیدم تبدیلم کردی به افسانه!!!مثل مجنون!!ولی خیابون گرد.افسانه شدم من هم.دم شما گرم باشه.....!!!...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد