آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

به نام تنها پناه بی پناهان دیار سرنوشت

خدایا

از کدوم حرف ، کدوم جمله یا کدوم کلمه

شروع کنم به نوشتن حرف دلم ؟

آخه زبون دل با زبون آدما خیلی فرق میکنه

بغض گلمو گرفته ، داره خفه ام می کنه

نمیدونم چه جوری و از کجا شروع کنم به نوشتن درد دل هام ، حرفایی که توی دلم هست

انقدر سنگینه که انگشتام توان نوشتن ندارن

بعضی ها میان توی زندگیت

که فقط خاطره بشن

فقط خاطره

همین ....

دلتنگم ، بیشتر از گذشته ها

اینجور موقع ها چیزی رو نمیشکنم

توی این دلتنگی ها

زورم به تنها چیزی که میرسه

این بغض لعنتیه ....


خدایا احساس میکنم هرچی بیشتر برای رهایی از مرداب دلتنگی و سختی های این دنیا

دست و پا می زنم بیشتر غرق می شم و فرو میرم  !

خودت

آره خودت می گی هر وقت به لبه پرتگاه رسیدی نترس !

چون یا دستت رو میگیرم یا پره پرواز میدم بهت

خدای من

خودت که خوب می دونی بدون تو هیچم

فکر کنم وقتش رسیده ، سنگ ریزه های زیر پام در حال فرو ریختنه

لطفا پره پروازی بهم بده ، چون دیگه نمیخوام روی این زمین باشم  ...

 

 

بابت این چند روز نبودنم معذرت میخوام ،اما شاید دیگه باید عادت کنید ، عادت کنید به نبودنم!

 چرا ؟! آخه به بودن ها باید دیر عادت کنید و به نبودن ها زود ! ما آدما نبودن رو بهتر بلدیم !!

میخوام لج کنم

با خودم

آره با خودم ! و دلم ...

میخوام یه حصار بکشم دور خودمو دلم

همیشه که نباید زد

خیلی وقتها هم باید خورد ، حرف های دل رو

خیلی وقته عبور کردم از خودم .....  یادم بخیر !

میخوام بیام داخل کلبه ام و در رو روی خودم ببندم ...

شاید

دیگه ردی از این رهگذر و دل نوشته هاش نبینید ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد