آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

سکوت

من سکوت خویش را گم کرده ام .
لاجرم در این هیاهو گم شدم .
من که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه ی مردم شدم !
در پناهت برگ و بار من شکست
تو مرا بردی به شهر یادها 
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت ای مادر فریادها !
گم شدم ، در این هیاهو گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من ؟
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من !
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد