آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

من فردا فهمیدم که فردا را امیدی نیست ...

و همین آغاز زیباست

و پایان را هیچ گاه امیدی نیست

که تو به سر آغاز پاک و خالص بودن می رسی

و من سجاده ی عشق ورزیدن به تو

من هرگز از تو نمی خواهم که با من به انتهای جاده برسی

تنها آرزویم این است که دراین جاده عشق را لمس کنی و محبت پاک و ناب را

پس بیا آغاز کنیم راهی را که پایانی ندارد

بیا به امروز بیاندیشیم ، فردا را امیدی نیست .


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد