دلباخته سفر بود اما همسفر نداشت
حکایت کسی است که زجر کشید اما زجه نزد زخم داشت و ننالیدگریه کرد اما اشک نریخت
حکایت من حکایت کسی است که پر از فریادبود اما سکوت کردتا همه صداها را بشنود
حکایت تو حکایت کسی است که عاشق دریا بود اما هیچ وقت نفهمید قایق دارد
دلباخته سفر بود اما هیچ وقت نفهمید همسفر دارد
زجر کشید اما نمیدونست که زجه هاش را یکی دیگه میزنه
زخم داشت ناله هاش را یکی دیگه میزد
گریه کرد اما هیچ وقت نفهمید که یکی زودتر از اون گریه کرده و اشک ریخته
پر از فریاد بود اما سکوت کرد و هیچ وقت نفهمید یکی دیگه هست که تو اوج سکوت صداش را بشنوه