آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آنچه شدم...آنچه شد

رود شدم

رانده شدم

رفتم و از قلب همه عالم ناخوانده شدم

باد شدم

آه شدم

وقت سحر موج لب آب شدم

خسته شدم

دل خون و افسرده شدم

دیر شدم

زود شدم

سوختم و بی دود شدم

نقش ببستم بر کویر

مانده از شور شدم

باد وزید

همسفر کوه شدم

از دل بی صبر خودم آزرده شدم

درد شدم

سخت شدم

رنجش بی وقفه شدم

تا که زمانی ناگاه

جنبشی بیدار شدم

وز کرده های خویشتن

آگه و دانسته شدم

حال منم

آگه دانسته منم

هشیارو آزاده منم

از بند دل رها منم

هم صحبت گل ها منم

دولت عشق آمد و من

دولت پاینده شدم!

 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد