آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

دل نوشته های پنهانی...

زمان را گم کرده ام...
و حالا بی نیاز شدم از دقایق....
و تهی شدم از لحظاتی که با آنها به رویا میرفتم و لی هیچگاه نمی امدند....
زمان را گم کرده ام...اما حالا بی دغدغه به تو لبخند می زنم..
و به همه مژدگانی می دهم که عشق را یافتم..
بهار راگم کرده ام اما در پاییز هم جستجویت خواهم کرد...
و یقین دارم روزی به  بهار
می رسم..
ونشانی ات را از پاکی ها می گیرم....
غروب را نمی دانم کجاست...اما هنوز طلوع من تویی
و هنوزامدنت را باور دارم...
چون در لابلای زمان یافتم تو را...
خانه را گم کرده ام ولی هنوز پنجره ای دارم که با آن طلوع را ببینم...
و بی دغدغه لبخند بزنم...
و گم کنم تمام هستی ام را...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد