آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

زندگی کردن من مردن تدریجی بود

شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردم


ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم


دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا


گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم


منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم


آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم


شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع


آتشی در دلش افکندم و آبش کردم


غرق خون بود و نمی خفت ز حسرت فرهاد


خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم


دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشه دهر


بر سر آتش جور تو کبابش کردم


زندگی کردن من مردن تدریجی بود


آنچه جان کند تنم‚ عمر حسابش کردم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد