آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

دلتنگم...

نه برای کسی... از بی کسی ...!!!

خسته ام... نه از تکاپو... از در به دری...!!!

نه دوستی ... نه یادی ... نه خاطره ی شیرینی...!!!

تنهایم...

تنهاتر از آن سنگ کنار جاده...!!!

اما مشتاقم!!!

مشتاق دیدار آن کس که صادقانه یادم کند...

نظرات 1 + ارسال نظر
صهبانا شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:48 ب.ظ http://sahbana.blogsky.com/

سلام
تنهایی همیشه بد نیست.
هر چند که فقط برازنده خداست .
سلامت و سعادتمند باشید.

شعری داشتم راجع به تنهایی ... که شاید خواندنش خالی از لطف نباشد.

چینه چینه دل من می چیند ...

خشتهای لحظاتی که بسر می آیند ...

دور این کهنه دژ تنهایی ...



می نشینم غمگین

به سریری از بهت

ذهن من شاه نشین یادت ...

مات شاهت همه ی شارستان ...



چشمم از چشمه ی این قامت باروی بلند ...

خشک شد بر تن آن بیراهه ...

منتظر می مانم ...

که سواری برسد از ره دور ...

که رساند خبری از برِ آن طرفه نگار ...



در خیالم موجی

ز حریر پر پرواز کبوتر پیچید ...

نرم نرمک چون ابر

میرسد از ره و چون مرغ هما...

برسرم سایه ای از عشق فرو می افتد ...



برق چشمان کبوتر چه حیایی دارد ...

گویی از راز دلم آگاه است ...

بال بر بال دلم داد پیامی از دوست :

عشق من مطلق و از ترس ... جداست ...

من کسی را که به او دل بدهم می خوانم ...

ترس ... از عشق ... جداست ...

عشق از آن خداست ...



ناگهان جانم از این حرف شکفت ...

ته مرداب دلم از پی این سنگ آشفت ...

لرزه افتاد به جان همه ی آئینم ...

به حریم دینم ...



یاد آن زمزمه ی عشق و نجات حافظ :



دوش وقت سحرم از غصه نجاتم دادند

و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

....

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند ...



به نویدی که شود صبح شب ظلمانی ...

به امیدی که روم از دل این کهنه حصار

به امید دیدار ..

به امید دیدار ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد