آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

چهارده قرن مظلومیت !!

دکتر شریعتی:یک روز بازجوی زندان(ساواک) مرا از سلولم احضار کرد.دردفتر زندان پدرپیر و زجرکشیده ام را دیدم که دوران زندانی اش به پایان رسیده بود .دست پدرم رابوسیدم. چشم هایش نمی دید و مرا نمی شناخت.گفتم: «بابا!من علی ام ! » و سپس دستش را بوسیدم. اشک هایش به رویم چکید.

سپس بقچه اش رازیر بغل گرفت و آهسته و ناتوان به راه افتاد. من همچنان نگاهش می کردم. بازجو پرسید: کجا را نگاه می کنی؟گفتم:

«چهارده قرن تشیع مظلوم را ! » 

نظرات 4 + ارسال نظر
امید دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:13 ب.ظ http://garmak.blogsky.com/

مظلومیت تشیع را در علی شریعتی ها باید جست
درود بر شما

Saeid سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:38 ب.ظ


ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺳﺖ ﻫﯿﭻ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﯼ
ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻫﯿﭻ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﯼ ﺧﺎﺻﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺻﺪﺍﯾﯽ.....ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺩ

Saeid سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:44 ب.ظ http://grave-stone


ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺮﺍ ﺳﺮﺩ ﮐﺮﺩ
ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ…ﺍﺯ ﻋﺸﻖ…ﮐــﻪ ﺣﺎﻻ ﺑــﻪ
ﺟﺎﯼ ﺩﻟﺒﺴﺘﻦ ﯾﺦ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ
ﺁﻫﺎﯼ!!!ﺭﻭﯼ ﺍﺣﺴﺎﺳﻢ ﭘﺎ ﻧﮕﺬﺍﺭﯾــﺪ…ﻟﯿﺰ
ﻣﯽﺧﻮﺭﯾــﺩ

Saeid سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:48 ب.ظ http://grave-stone


ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺮﺍ ﺳﺮﺩ ﮐﺮﺩ
ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ…ﺍﺯ ﻋﺸﻖ…ﮐــﻪ ﺣﺎﻻ ﺑــﻪ
ﺟﺎﯼ ﺩﻟﺒﺴﺘﻦ ﯾﺦ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ
ﺁﻫﺎﯼ!!!ﺭﻭﯼ ﺍﺣﺴﺎﺳﻢ ﭘﺎ ﻧﮕﺬﺍﺭﯾــﺪ…ﻟﯿﺰ
ﻣﯽﺧﻮﺭﯾــﺩ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد