آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

رسوای دل

همچو نی می نالم از سودای دل
 آتشی در سینه دارم جای دل


من که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ نا پیدای دل

 
همچو موجم یک نفس آرام نیست
بسکه طوفان زا بود دریای دل


دل اگر از من گریزد وای من
غم اگر از دل گریزد وای دل


ما ز رسوایی بلند آوازه ایم
نامور شد هر که شد رسوای دل


خانه مور است و منزلگاه بوم
 آسمان با همت والای دل


گنج منعم خرمن سیم و زر است
گنج عاشق گوهر یکتای دل


در میان اشک نومیدی رهی
خندم از امیدواریهای دل

نظرات 2 + ارسال نظر
آرمین چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:24 ب.ظ http://www.armin2.shoploger.com

http://www.armin2.shoploger.com

زینب(دریا) چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:40 ب.ظ http://zinat.blogsky.com

سلام لیلی جان دلم برات تنگ شده...
چه خبرا؟؟؟یادی از این رفیقت نمیکنی؟؟؟
بازم به من سربزن واقعاخوشحال میشم...بدرود تادرودی دیگر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد