آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

ذهن خسته

 

از منطق های پراستدلال خسته ام ...
از بی رحمی واژه ها که خیلی راحت میتونن قلبمو به کشتن بدن ...
نمیدونم چرا دیگه دنبال هیچ سهمی از خودم نمیگردم شایدم میخوام تو یه حراج استثنایی ذهنمو پیش فروش کنم
دلم میخواد مثل وقت هایی باشم که قرار نیست ادم مهمی باشم
مثل وقت هایی که از خودم در میرم ..

آرووم و تنها یه تیکه از وجودم .
انگار فریبم کار ساز نبود ! داشتم تلاش میکردم که بهانه خودم بشم
انگار این اخرین راه باقیمانده بود ... اما ،

اما مثل شاگرد تنبل ها دستم تو تقلب رو شد . حالا باید منتظر باشم تا یکی حلم کنه ...
نمیدونم با ته مونده ی سرمایه عاطفی ام تا کی میتونم دوام بیارم ...

اصلا میتونم دوام بیارم یا نه ؟؟؟
شاید یه تصمیم بزرگ لازمه برای فرار از این  وجود ظاهریم .

شاید ...

چی بگم

خیلی وقته خسته ام نمیدونم بهونه هام کم شدن تا تکراری هام زیاد ...
اما خاصیت تکرار اینه که مسائل بغرنج اولیه رو ساده میکنه .

حس میکنم بهانه هام کم شده ن ... بچه که بودم بی دلیل بهونه میاوردم و چه سخت بهونه هام خریداری میشد .

نمیدونم از لوسی های اون وقت چقدر هنوز تو وجودم مونده ...

اما میدونم وقتی با اشکام به هر چی که میخواستم میتونستم برسم بهترین لالایی برای ارامشم بود چقدر از اون روز ها مونده نمیدونم ...

اما هنوز هم کسی که لالایی های منو بلد باشه به بهترین روش اروومم میکنه .

بگذریم .

صدای الله اکبر اذان ظهر طنین انداز شده .

این همه با شما یه کوچولو هم با خدا .

الهی .... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد