آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

می نویسم شاید....

می نویسم از سکوت سرد زندگی؛ از سردی نمناک زندگی
از قشنگی گلای یاس ؛ که
بی منت نشسته بر روی خاک
از آسمان
آبی پاک این سرزمین ؛ که با تمامی بدی باز می بار بر سر مردمان بی دریغ
می نویسم از سکوت سرد فاصله ,؛ که این روزها شده ردپای هر حادثه
از بوی خاک
باران زده ؛ خنده شاد کودک همسایه
می نویسم از لحظه های
بکر زندگی ؛  که پر شده از هوای بی احساس کهنگی
از پرواز لحظه های ناب
پر امید ؛ تنها شدن در خود و دنیای خود
می نویسم از خاطره های گمشده
  ، در پیچ و خم دلتنگی های سرد سرب شده
از فراموشی دل ز یاد خود ؛ از دیوانگی ها و بیگانگی های خود
از کشتن دل در شب های سرد ؛ باور دل باختن دل در یک روز سخت
می نویسم از فراموشی دل از
داشته ها ؛ نشستن و فکر کردن تنها به اندکی نداشته ها

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد