نه محتاج نگاهی هستم که بلغزد بر من
و نه آشفته حالی که در خویش گمشده باشد
تنها عاشقم !
عاشقی بی پروا
که تمام هستی اش را فدای عشق کرده
و عشق را با همه دردهایش با جان و دل خریده است
عاشقی که وقتی دروازه قلبش را به روی هستی گشود
عشق بی محابا به او پناه اورد و تا ابد همان جا ماند
تنها عاشقم !
عاشقی که اگر لحظه ای یاد عشق نکند
می شکند
لحظه ای از دل ننویسد
می پوسد
و اگر عشق را از قلب پاکش بگیرند
می میرد
تنها عاشقم !
عاشقی که تمام لحظه هایش یاد توست
و بودن و نفس کشیدنش به خاطر وجود توست
حال که خود عشق به سراغ قلبم امده
دیگر به دنبالش نمی گردم
حال که امید و آرزوهایم را در بر گرفته
دیگر نا امید نمی شوم
شراب عشق را می نوشم
مست می شوم
مرا ،
دلم را ،
هر چه بادا باد ...
چون گناهی ندارم ،
تنها عاشقم ...