-
دکتر شریعتی
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 18:08
ماندن، سنگ بودن است و رفتن، رود بودن . بنگر که سنگ بودن به کجا می رسد جز خاک شدن ، و رود بودن به کجا می رود جز دریا شدن ... ..
-
خدایا
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 17:08
خــــــــــدایا خواستم بگویم تــنهایم اما... نـــــــــــگاه خندانت، مرا شــرمگین کرد چه کسی بـــــــــــــــهتر از تو ... ولی عجیب دلتنگم
-
دل تنگی
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 17:06
ایــن روزهــا در مـــن حــالـــتِ فـــوق الــعــاده اعــــلام شـــده اســـت ... بـیـــش از حــد مـجـــــاز دلـتـنـگــــــ شــــده ام . . .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 16:41
قدم ها.. زندانیان فهم اند.. پشت خطوط مبهم عابران پیاده ای.. که سال هاست مرده اند در صلح.. برای خیابانی که نباید رفت.. در عرض.. و خطوطی که نخوابیده اند برای عبور.. و با هر قدم جرمی رخ می دهد.. بی آنکه کسی در امتداد خطوط.. پشت دروازه های شهر.. دنبال کند.. سایه ای را که هر شب.. در تاریکی خیابان کشته می شود..!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 17:43
هرچند در لهیب تباهی گداختم لبخند میزنم به امیدی که باختم من دلخوشم به آنچه که از دست داده ام چون در مسیر مرگ...خدا را شناختم
-
تلاطم غم
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 17:16
چگونه علت تلاطم غم چشمانت را جویا شوم تا بهانه ای نشود برای شکستن بغضت روی لحظه های نازک تنهاییت و چگونه اجازه شکستن بغضت را میدهی مادامیکه میدانی الماسهای حاصل از شکستنش دلتنگیهایم را زخمی تر میکند
-
نفس بریده
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 09:12
درد بزرگی است : … نمی دانم دنیایم برزخی است ... یا برزخ ام دنیایی ... ؟ … روزگارم چنان تنگ است ، که نفس کشیدن سخت است ... !
-
.... تو را نادیده می میرم....
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 17:00
طبیبان بر سر بالین من آهسته میگفتند که امشب تا سحر این عاشق دلخسته میمیرد.......... دلم در سینه می سوزد......تو را نادیده می میرم حدیث آرزوهایم همه ناگفته می ماند..... ز هر جا بگذرد تابوت من غوغا بپا خیزد............چه سنگین میرود این مرده از بس آرزو دارد.......
-
به کسی اعتماد...
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 16:45
به کسی اعتماد کن که بتواند سه چیز را در تو تشخیص دهد : اندوه پنهان شده در لبخندت عشق پنهان شده در عصبانیتت و معنای حقیقی سکوتت را . . .
-
احساس یخ زده
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 16:31
هنوز می سوزاندم بی وفایی هنوز دلتنگ می شوم گاهی راستی هنوزم یاد من میفتی؟ یاد آنکه تازه به بهار رسیده بود تازه داشت شکوفه می کرد اما تو رفتی و شکوفه در سرمای تنهایی پژمرد بی وفا فکر نکردی من بی تو چه می کنم؟ هنوز می سوزاندم ... هنوز
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1391 17:03
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت
-
تنهایی و مردم از دید شریعتی
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1391 16:53
از تنهایی به میان مردم می گریزم و از مردم به تنهایی پناه می برم. . دکتر شریعتی خدایا : مرا در ایمان « اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق« باشم.
-
خسته ام....
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1391 16:29
خسته از این همه بودن . . . خسته از این همه موندن . . . خسته از لحظه های باقی مونده . . . خسته از خاطرات جا مونده . . . خسته از ضربان این قلب خسته . . . خسته از بیقراری های این دل شکسته . . . خسته از تکرار این بغض شبونه . . . خسته ام از این زمونه . . . خسته از زمین و زمان . . . خسته ام از این تن و جان . . . خسته از یک...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1391 16:18
من به مهمانی دنیا رفتم: من به دشت اندوه ، من به باغ عرفان ، من به ایوان چراغانی دانش رفتم. رفتم از پله ی مذهب بالا . تا ته کوچه ی شک ، تا هوای خنک استغنا ، تا شب خیس محبت رفتم . من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق . رفتم ، رفتم تا زن ، تا چراغ لذت ، تا سکوت خواهش ، تا صدای پر تنهایی . چیزها دیدم در روی زمین : کودکی دیدم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1391 10:00
و ناگهان دیدم در کنار فرعون ها و قارون ها که به بردگیمان می خریدند و به بیگاریمان می کشیدند، دیگرانی نیز به نام جانشینان پیامبران سرکشیدند، روحانیان رسمی . آری این چنین بود برادر - دکتر علی شریعتی
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1391 09:25
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد در این کلبهی ویرانه کسی جایی ندارد اینجا که رسیدی مکن احساس غریبی این کلبه ی ویرانه تعلق به تو دارد.......
-
و..
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1391 09:20
دلم یک غریبه می خواهد بیاید بنشیند فقط سکوت کند من هـی حرف بزنم ... و بزنم و بزنم تا کمی کم شود از این همه بار بعد بلند شود و برود نه نصیحتی نه..... انگار نه انگار
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 10:40
خسته ام!!! نه اینکه کوه کنده باشم!!!! ........ نه!!!! دل کنده ام....!!!!!!
-
...
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 10:39
-
@@@
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 09:52
بار آخر من ورق را با دلم بر میزنم … بار دیگر حکم کن….با دلت ، دل حکم کن. حکم :دل ! هر که دل دارد بیندازد وسط !!! تا که ما دلهایمان را رو کنیم … این دل من ! رو بکن حالا دلت را ! دل نداری ؟ بر بزن !!!
-
به قـــولِ حسین پناهی:
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 09:36
به قـــولِ حسین پناهی: پنجره را باز کن و از این هوای مطبوع بارانی لذت ببر ... خوشبختانه باران ارث پدر هیچکس نیست
-
دلتنگم
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 15:52
گاه دلتنگ می شوم دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها ، گوشه ای می نشینم ، و حسرت ها را میشمارم ، باختن ها و صدای شکستن ها را ، نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم و کدام خواهش را نشنیدم و به کدام دلتنگی خندیدم که چنین دلتنگم...
-
عارفانه
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 15:41
چرا مردم قفس را آفریدند؟ چرا پرواز را از شاخه چیدند؟ چرا پروانه هارا ژر شکستند؟ چرا آواز ها راسر بریدند؟ اگر این ماهی ها رنگی نبودند؟ در این تنگه به این تنگی نبودند؟ اگر همسایه ها همسایه بودند همه دیوار ها رنگی نبودند.....
-
شکستن دل
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 12:12
شکسـتن دل، به شکستن استخوان دنده میماند؛ از بیرون همهچیز روبهراه است، اما هر نفس، درد است که میکشی . . .
-
گذشته را اگر...
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 11:52
گذشته را اگر به دوش بکشی کمرت خم میشود...ولی اگر آن را زیر پا بگذاری ، قدت بلند خواهد شد...(استعاره)
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 18:33
هیچ کس با من در این دنیا نبود هیچ کس مانند من تنها نبود هیچکس دردی زدردم برنداشت... بلکه دردی نیز بردردم گذاشت ... هیچ کس فکر مرا باورنکرد خطی از شعر مراازبرنکرد هیچ کس معنای آزادی نگفت.. دروجودم رد پایش رانجست... هیچکس آن یار دلخواهم نشد... هیچکس دمسازوهمراهم نشد... هیچکس .......................
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 17:00
وقتی از دنیا و آدمهاش خسته و نا امید شدی برو به کوه و داد بکش ... آیا باز هم امیدی هست ؟ اونوقته که جواب میشنوی : " هست ، هست ، هست "
-
رهایم کنید........
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 16:52
آیا کسی هست که اشک های مرا ببیند وصدای مرا بشنود درد سنگینی را حس می کنم گلویم را می فشرند این آواهای تنهاییهایم چشمهایم خیسند وپاهایم لرزان وهمواره نگرانم چشم هایم پر است از صدا ولب هایم پر است از اشک وجودم لبالب غم است وندایم پر زسکوت نجاتم دهید ورهایم کنید این جسم خسته واین قلب ویرانگر رهایم کنید می خواهم پرنده ای...
-
دلم تنگه!!!!!!!!!!!!!!!!
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 16:00
می دونی وقتی خدا داشت بدرقه ام می کرد بهم چی گفت !؟ جایی که می ری مردمی داره که می شکننت نکنه غصه بخوری ، تو تنها نیستی تو کوله بارت عشق می ذارم که بگذری، قلب می ذارم که جا بدی اشک می دم که همراهیت کنه و مرگ که بدونی بر می گردی پیش خودم .............................................................. می دانی که اگر از...
-
اشک و لبخند
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 15:57
گاه تنها با یک ( آه ) سبک می کنم دلم ... گاه یک دنیا فریاد هم حریفِ غمم نمی شود ... و من ... در میانِ دریایی از قطره هایِ دلم ... تا همیشه غوطه می خورم ... در میانِ اشک ها و لبخندهایی که دوستشان دارم ... اشک ها و لبخند هایی که ... معنایِ حیاتِ مَنَند ...