-
مادرم...
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1391 10:07
آزارم میدهد آن منظره که مادری کودکش را سیلی میزند ولی کودک باز هم دامانش را رها نمیکند کجاست آن قاضی تا حکم کند که سرچشمه محبت کودک است یا مادر.... !
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1391 17:09
خدای من... نمی دانم دل آدم های این روزگار را کوچک آفریدی یا غم ها خیلی بزرگ هستند...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1391 16:33
برای بعضـــی دردها نه میتوان گریــــــه کَــرد... نه میتوان فریــــــآد زد : برای بعضـــی دردها فقـــط میتوان نگــــاه کَرد و بی صـــــدا شکست . . .
-
لعنت
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1391 16:28
لعنت به همه ی قانون های دنیا که در آن شکستنِ دل پیگردِ قانونی ندارد.
-
خدایا
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1391 18:38
خ دایا خسته از زنده بودن... ازدلتنگی... ازانتظار... ازشعر... ازنوشتن... از این جان بیرمق که اسیر تن خسته اس کجاســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت رحمت خدایی ات...!!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1391 18:35
آ دم ها همه می پندارند که زنده اند؛ برای آنها تنها نشانه ی حیات؛ بخار گرم نفس هایشان است! کسی از کسی نمی پرسد : آهای فلانی! از خانه ی دلت چه خبر؟! گرم است؟ چراغش نوری دارد هنوز؟ ......
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1391 18:34
رد پاى کسى که آرامشم را بهم زده بود را دنبال کردم... به خودم رسیدم!!!!
-
آرزوی سـاده
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1391 18:26
روزی اگـر نـبـودم ، تـنـهـا آرزوی سـاده ام ایـن اسـت ; زیـر لـب بـگویـى : “ یـادش بـخـیـر ”
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1391 12:06
به دنبال خدا نگرد... خدا در بیا بانهای خالی از انسان نیست ... خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست ... خدا در مسیری است که به تنهایی آن را سپری می کنی نیست ....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1391 12:02
برای کنار هم گذاشتن واژه ها٬ دست قلمم بیش از آنچه فکر کنی خالی است … و بیش از آنچه فکر کنی احساس می کنم به نوشتن مجبورم ! شاید این هم خاصیت ِ داشتن این صفحه ی مجازی است ؛ میان جاده که می آمدم ، سرم پر از فکر بود فکرهایی از آن دست که به هر نیمه ای که می رسیدم احساس می کردم بیش از این رخصت پیش رفتن ندارم چیزهایی مثل ِِ...
-
شاخه گل سرخ
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1391 09:58
به خانه می رفت با کیف و با کلاهی که بر هوا بود چیزی دزدیدی؟ پدرش گفت.. دعوا کردی باز؟ مادرش پرسید.. وبرادرش کیفش را زیر و رو می کرد در پی آن چیز که در دل پنهان کرده بود.. تنها مادر بزرگش دیده بود شاخه گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش و خندیده بود.. حسین پناهی
-
برو
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1391 16:07
به رسم شهر دلتنگم نگاهم را زیارت کن نگاه پرنیازم را به چشمانت تو دعوت کن تو می گفتی اگر رفتم حلالم کن غمی دارم برو باشد ولی من هم خدا و عالمی دارم برو باشد ولی شب ها اگر دیدی بد آهنگ است بدان من گریه می کردم ،از دنیا دلم تنگ است من از دنیا گله مندم که از مهر تو کم دارم ببین یک خواهشی دارم مرا در خود کمی حل کن نگو رفتن...
-
این روز ها
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1391 11:06
این جا رسم عجیبی حاکم است.. بغضت که می گیرد... همه تبر به دست ... با تمام وجود ضربه میزنند.. تا که اشکت را در بیاورند... گاهی ... حتی نباید خنده کنی... اینجا... گاهی لبخند.. بهایش دهان پر از خون است.. میدانی... مثل دیگران بشوی بهتر است... خنده هایت و بغض هایت.. باید حسابگرانه باشد... از سر دلتنگی ...گریه هم نکن... این...
-
زندگی
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 18:53
زندگی یعنی : ناخواسته به دنیا آمدن ..... مخفیانه گریستن...... دیوانه وار عشق ورزیدن..... و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد مردن.....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 18:35
اگر خواستی بدانی که چقدر ثروتمندی ، هرگز پول هایت را نشمار ، قطره ای اشک بریز . . . و دست هایی که برای پاک کردن اشکهایت می آیند را بشمار . . . این است ثروت واقعی . . .
-
12 اردیبهشت
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 17:11
سپاسگزار همچون معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشه ها را . . .
-
نگار
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 17:07
به عشق کسی نیاز ندارم بهدوستی کسی نیاز ندارم نیازمند کسی هستم که مرابفهمد
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 16:55
حکایت من حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایق نداشت دلباخته سفر بود اما همسفر نداشت حکایت کسی است که زجر کشید اما زجه نزد زخم داشت و ننالیدگریه کرد اما اشک نریخت حکایت من حکایت کسی است که پر از فریادبود اما سکوت کردتا همه صداها را بشنود حکایت تو حکایت کسی است که عاشق دریا بود اما هیچ وقت نفهمید قایق دارد دلباخته...
-
چرا
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 10:15
من هم نه راه پس نه راه پیش تنها دلمرده از لحظه ای که تنها شدم هیچ چیز تهی شدنم را پر نکرد تو ابتدا تو انتها تو معبود تو خطوط ،معنی،رنگ ، بوم ،دوردست نیلی صاف آسمان ، امید تو بودی نازنین تو بودی چرا شکستی چرا وقتی من اتوبوسی میبینم پر از مسافر هنوز روحم پرواز میکند پر از شوق میشوم و چرا چشمانم پر از اشک... هنوز
-
منم مثل تو مات این غصه ام
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 09:59
نشسته ایم تا اجابت کنی منتظر تا معجزه ای از سوی تو دیگر بار نشانه ای به ارمغان آورد من به سوی تو می آیم من دست در دستان مهربان ابرهای پلکهایم میگذار نیازم اجابت میشود میبارم ،میبارم ، هر شب هرروز برای آنکه دور است از این روزها از من ،از مریم ، از امید از آرزو هام چه بیهوده مینویسم برایش شاید یکروز شاید بخواند
-
چشمان دریایی
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 17:22
آنقدر اشک هایم را در درونم ریختم , هر کس مرا می بیند می گوید چشمهایت شبیه دریاست !!!
-
سکوت.......
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 12:15
چقدر حرف هست و من فقط سکوت میکنم آمدنت را سکوت کردم. داشتنت را سکوت کردم. رفتنت را سکوت کردم. انتظار بازگشتت را هم..... حالا نوبت توست... باید در سکوت به تماشا بنشینی سوختنم را
-
خدایا میدانی قلب من چه کشیده
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 10:19
من می دانم دلم تا همیشه در وسط ترین نقطه ی زندگیت جا مانده است ... جایی بین خواستن و نخواستن ... جایی بین بودن و نبودن ... جایی بین رفتن و نرفتن ... جایی بین ....... این نقطه های خالی ... جا مانده ام
-
آرامش خیال
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 10:17
آرامش خیال مرا به هم زده است هوای تو که دوباره به سرم زده است راز دل مرا بر ملا کرده اشکی که روی گونه های کبودم قدم زده است هر قدر دلتنگتر می شوم کمتر اشک می آید انگار یکی چشمهای مرا سم زده است چین و چروک های موازی روی پیشانی ام نشانه های پیری مرا رقم زده است در اضطراب حضور تو من چقدر لرزانم شبیه موج زلزله ای که به بم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 12:01
ای کاش همه به جایی برسیم که هر روز بگیم : ای فردا هر چه می توانی کن ، که امروز را به تمامی زیسته ام ...!
-
خیال
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 11:47
از این میعادگاه تکراری خسته ام! بیا این بار جای دیگری قرار بگذاریم، برای با هم بودن، جایی جز خیالم...!!!
-
ام____________روز...
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 11:39
امروز دلم دوباره شکست…. از همان جای قبلی…! کاش میشد آخر اسمت نقطه گذاشت تا دیگر شروع نشوی…. کاش میشد فریاد بزنم… پایان! دلم خیلی گرفته!…. اینجا نمیتوان به کسی نزدیک شد! آدمها از دور دوست داشتن ی ترند!
-
جمله جالب
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 11:05
نظرتون در مورد این جمله چیههههههههههههههههههههههههههه
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 10:15
-
باران رحمت
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 10:14
باران رحمت