قدم ها..
زندانیان فهم اند..
پشت خطوط مبهم عابران پیاده ای..
که سال هاست مرده اند در صلح..
برای خیابانی که نباید رفت.. در عرض..
و خطوطی که نخوابیده اند برای عبور..
و با هر قدم جرمی رخ می دهد..
بی آنکه کسی در امتداد خطوط..
پشت دروازه های شهر..
دنبال کند..
سایه ای را که هر شب..
در تاریکی خیابان کشته می شود..!