-
...
شنبه 27 خردادماه سال 1391 16:39
برای بعضـــی دردها نه میتوان گریــــــه کَــرد... نه میتوان فریــــــآد زد : برای بعضـــی دردها فقـــط میتوان نگــــاه کَرد و بی صـــــدا شکست . .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 خردادماه سال 1391 16:31
نگاهی در چشم هایم جا مانده بود... و من به دنبال صاحبش به هر کوچه سر زدم سالها بعد... من بودم و نگاهی ... که روی دستم مانده بود.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 19:11
من گریزانم از این خسته ترین شکا حیات و از این غربت تلخ که به اجبار به پایم بستند. می گریزم از شب می گریزم از عشق و تو ای پاک ترین خاطره ها و همه جادر پی تو می گردم ....
-
...
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 18:54
در بیکرانه های زندگی دو چیز افسونم می کند: آبی آسمان را که می بینم و می دانم که نیست خدایی را که نمی بینم و می دانم هست
-
لحظه های سکوتم...
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 18:49
لــــــــحظه های ســــکوتم؛ پـــــر هیاهــــــــــو ترین دقــــایق زندگیم هستند مــــــملو از آنــــــچـــه مــــی خواهم بـــــــــــــــگویم و نــــــــــــمی گـــــویم....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 17:58
فریاد کن چرا که در ازدحام این همه سکوت بی گمان سکوت تو گم خواهد شد.
-
هیچ کس...
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 17:50
گاهی اوقات شاید، تنها شادی زندگی ام این است؛ که هیچ کس نمی داند تا چه حد غمگینم ...!
-
دلتنگم آه
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1391 17:31
بار الها ! اگر دستانم را بشکنند با اشک چشمانم ، اگر چشمانم را کور کنند با نفسهایم ، اگر نفسم را ببرند با قلبم ، و اگر قلبم را پاره پاره کنند با خون جگرم خواهم نوشت: دوستت دارم، دوستت دارم ودوستت دارم . . .
-
حرف های شنیدنی...
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1391 16:45
دکتر شریعتی: این جا سرزمین واژگان واژگون است . این جا گنج ، جنگ می شود ... درمان ، نامرد ... قهقه ، هق هق ... اما دزد همان دزد است و درد همان درد !... به هرکس که می نگرم در شکایت است . عجیب است پس شادی های این دنیا از آن کیست ؟! ..
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 19:03
چه شباهت عجیبی بین ماست... تو دل شکسته ای من دلشکسته ام! هر دو به یک احساس رسیدیم... ت و به فراغــــت من به فراقـــــت!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 18:44
می گویند لذ تی که در فراق است در وصال نیست چون در فراق شوق وصال است و در وصال بیم فراق......
-
...
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 18:12
غــــم هــــایــــی کــــه چشم را خیس نمــــی کنند ؛ زودتــــر بــــه استخــــوان مــــی رسند ... !!!
-
بعضی
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 17:47
بعضی اشک ها هستند... بی دلیل بی بهانه یک دفعه نصفه شبی عجیب، آدم را آرام میکنند.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 17:44
گاهی حجم دلتنگیهایم آنقدر زیاد میشود . . . که دنیا با تمام وسعتش برایم تنگ میشود . . . ! دلــــــــتـــنــگـــــــــــم . . . ! دلتنگ کسی که گردش روزگارش به من که رسید از حرکت ایستاد . . . ! دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید . . . ... دلتنگ خودم . . . خودی که مدتهاست گم کرده ام . . . ! ...
-
که ...
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 16:16
آنکه ویران شده از یار مرا میفهمد آنکه تنها شده بسیار مرا میفهمد چه بگویم که چنان از تو فرو ریخته ام که فقط ریزش آوار مرا میفهمد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 16:11
خدایـــا ! ایـــــوب را بفرســت تا برایـــش از صبـــــــــر بگویــــم ...
-
بغضدرد
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 15:55
برای بعضی درد ها نه می توان گریه کرد... ... نه می توان فریاد زد... برای بغضدرد ها تنها می توان: ...نگاه کرد و ... در تنهایی سکوت شکست.
-
درد
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 14:43
• میگفتند: •سختی ها نمک زندگــــــی است..... • •امّا چرا کسی نفهمید • •"نمــــــک" برای من که خاطراتم زخمی است • •شور نیست... • •مزه "درد" میدهد...!!
-
باید کسی باشد
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 12:52
باران که میبارد... باید آغوشی باشد... پنجرهی نیمه بازی... موسیقی باران... بوی ...خاک... سرمای هوا... گرهی کور دستها و پاها... گرمای عریان عاشقی... صدای تپش قلبها... خواب هشیار عصرانه... باران که میبارد... باید کسی باشد
-
...
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 16:47
در خلوت دلم ، در همنشینی با غمها ببین که چگونه میریزد اشک از این چشمها این چشمهای خیس ، همان چشمهاییست که تو خیره به آن بودی در لحظه دیدار میفهمی معنای دلتنگ شدن را ، میفهمی معنی انتظار را؟ نه ! دلتنگی آن نیست که مرا اینگونه محکوم به سکوت کرده است انتظار آن نیست که اینگونه مرا محکوم به بیقراری کرده است خیالی نیست ، من...
-
از...
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 16:21
این روزها بس که سکوت کرده ام ، همه فکر می کنند حرفی برای گفتن ندارم . ... اما هیچ کس بغضی را نمی بیند که راه گلویم را بسته
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 16:19
"این روزهایم به "تظاهر" میگذرد تظاهر به بیتفاوتی،به بیخیالی،به اینکه مهم نیست... وچه سخت میکاهد از جانم این نمایش لعنتی..."
-
...
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 16:05
چه رسم جالبی است !!! محبتت را میگذارند پای احتیاجت … صداقتت را میگذارند پای سادگیت … سکوتت را میگذارند پای نفهمیت … نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت … و وفاداریت را پای بی کسیت … و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 خردادماه سال 1391 16:34
خــــــــــــــــــدایــــا بیــــــــا قــــــــــدم بزنـیـــــــــــــم ؛ بــــــــــــاران از تـــــــــو دلـــــــتــنـگـــــــــــــی از من ... ناراحتم و دل شکسته این نیز بگذرد آری میگذرد اما هر بار تکه ای از روحم را از دست میدهم و این انصاف نیست خیلی ساده دارند تمام روحم را میدزدند و زمان موذیانه فقط قهقه ای سر...
-
...
شنبه 20 خردادماه سال 1391 16:16
به سرنوشت بگویید ... اسباب بازی هایت بی جان نیستند ... آدمند ... می شکنند ... آرام تر...!
-
...
شنبه 20 خردادماه سال 1391 12:47
از میان دو واژه انسان و انسانیت، اولی در میان کوچهها و دومی در لابلای کتابها سرگردان است.
-
بدون شرح
شنبه 20 خردادماه سال 1391 12:44
چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن خیس و خسته به خانه بیا باران باش! همین برای هفت پشت روییدن گل کافی ست ...
-
آدم هایی که زیاد می خندند ، خنده هایشان دروغیست ! نقابی است به ر
شنبه 20 خردادماه سال 1391 09:27
نقــاش بـاشـی! چـقــدر می گیـری بیایی و صفحه های سیاه دلم را رنـگ کنی؟ بـعـــد بـرای دیــوار اتاق دلـــم یــــک روز آفتابی بکشی که نــــور آفتـــاب تا میـانه اتاق آمــــده باشد … راستـــــی مـــن روی صـــورتــم یـــک خنــــــده می خـــواهـــم نــرخ ِ خـنـــــده که گـــــران نیســــت؟
-
...
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 16:18
به درختان جنگل گفتم: چرا شما با این همه عظمت، از تکه آهنی به نام تبر می رنجید؟ گفتند: رنج ما از تبر نیست... از دسته آن است که از جنس خود ماست.
-
سکوت...
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 15:38
انـدوه که از حــد بگــذرد جایش را میدهد به یک بیاعتنایی مـزمـن ! دیـــگـر مـهـم نـیـســت : بــــــــــودن یا نـبـــــــــودن ؛ دوست داشـتــن یا نـداشـتـــن ... آنـچه اهـمـیـت دارد کــــشــــداری رخـوتـنـاک حسی است که دیگر تـو را به واکـنـش نمیکـشانــــد ! در آن لحظه فـقـط در سکوت غـرق می شـوی و نـگـاه میکـنی و...