آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

بغض دلتنگی!

دیر زمانی است که هستی ام
را در سینی حراج روزگار گذاشته ام
اندک زمانی است که روزگار دردم را خریده است
خدایم این روزها گرفته است
اما بارشی ندارد
فقط بغضی دارد برای گریستن
اما خبری از باریدن چشمم نیست!
ابرهای رویای خاتون
مدتی است ندافی ندارد
دلش لرزید
افتاد
شکست
اما بی صدا
...
کاش افسانه بود آمدنت و
کاش نبودنت هرز خیالی بیش نبود!

نظرات 2 + ارسال نظر
saeid یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:21 ب.ظ http://grave-stone.blogsky.com

یکی بهم گفت:چی شد که سیگاری شدی؟!
گفتم:یه شب بارون میومد٬ خیلی تنها بودم
گفت:چی شد اوردنت اینجا بستریت کردن ؟
گفتم:یه شب بارون میومد٬ خیلی تنها بودم
تو خیابون دیدمش٬ اون دیگه تنها نبود

Anna چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:19 ق.ظ http://www.lapeste.blogsky.com

تو مسخ وبلاگ قبلیم خیلی از این شعرا می نوشتم
قلبم دیگه انگار دق کرده شعرم نمی یاد اشکم نمی یاد
فقط بغض می کنم

سلام دوست عزیز
خوب بستگی به حال وروز آدم داره که چه مطلبی را کی و چه موقع بزنه حالا همچین حالمون گرفته و می گذره.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد