آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

مادرم...

آزارم میدهد آن منظره که مادری کودکش را سیلی میزند

ولی کودک باز هم دامانش را رها نمیکند

کجاست آن قاضی تا حکم کند که

 سرچشمه محبت کودک است یا مادر....!

خدای من...
نمی دانم دل آدم های این روزگار را
 کوچک آفریدی
یا
غم ها خیلی بزرگ هستند...

برای بعضـــی دردها نه میتوان گریــــــه کَــرد...

نه میتوان فریــــــآد زد :

برای بعضـــی دردها

فقـــط میتوان

نگــــاه کَرد

و بی صـــــدا شکست .  . 
.

لعنت

لعنت به همه ی قانون های دنیا
که در آن شکستنِ دل
پیگردِ قانونی ندارد.

خدایا

خدایا خسته
از زنده بودن...
ازدلتنگی...
ازانتظار...
ازشعر...
ازنوشتن...
از این جان بیرمق
که اسیر تن خسته اس
کجاســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت رحمت خدایی ات...!!!

آدم ها همه می پندارند که زنده اند؛

برای آنها تنها نشانه ی حیات؛

بخار گرم نفس هایشان است!

کسی از کسی نمی پرسد : آهای فلانی!

از خانه ی دلت چه خبر؟! گرم است؟ چراغش نوری دارد هنوز؟ ......

رد پاى کسى که آرامشم را بهم زده بود را دنبال کردم...



به خودم رسیدم!!!!

آرزوی سـاده


روزی اگـر نـبـودم ،

تـنـهـا آرزوی سـاده ام ایـن اسـت ;

زیـرلـب بـگویـى :

یـادش بـخـیـر

به دنبال خدا نگرد...

خدا در بیا بانهای خالی از انسان نیست ...

خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست ...

خدا در مسیری است که به تنهایی آن را سپری می کنی نیست ....

برای کنار هم گذاشتن واژه ها٬

دست قلمم بیش از آنچه فکر کنی خالی است


و بیش از آنچه فکر کنی احساس می کنم به نوشتن مجبورم
!

شاید این هم خاصیت ِ داشتن این صفحه ی مجازی است ؛


میان جاده که می آمدم ، سرم پر از فکر بود


فکرهایی از آن دست که به هر نیمه ای که می رسیدم


احساس می کردم بیش از این رخصت پیش رفتن ندارم


چیزهایی مثل ِِ


آینده


رفتن


ماندن


حالا اما اندیشه ای نیست برای به واژه آوردن


شاخه گل سرخ


به خانه می رفت

با کیف و با کلاهی که بر هوا بود

چیزی دزدیدی؟ پدرش گفت..

دعوا کردی باز؟ مادرش پرسید..

وبرادرش کیفش را زیر و رو می کرد

در پی آن چیز که در دل پنهان کرده بود..

تنها مادر بزرگش دیده بود

شاخه گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

و خندیده بود..


حسین پناهی

برو

به رسم شهر دلتنگم نگاهم را زیارت کن

نگاه پرنیازم را به چشمانت تو دعوت کن

تو می گفتی اگر رفتم حلالم کن غمی دارم

برو باشد ولی من هم خدا و عالمی دارم

برو باشد ولی شب ها اگر دیدی بد آهنگ است

بدان من گریه می کردم ،از دنیا دلم تنگ است

من از دنیا گله مندم که از مهر تو کم دارم

ببین یک خواهشی دارم مرا در خود کمی حل کن

نگو رفتن خداحافظ، کمی دیگــر معطــل کن

این روز ها

این جا رسم عجیبی حاکم است..

بغضت که می گیرد...

همه تبر به دست ...

با تمام وجود ضربه میزنند..

تا که اشکت را در بیاورند...

گاهی ...

حتی نباید خنده کنی...

اینجا...

گاهی لبخند..

بهایش دهان پر از خون است..

میدانی...

مثل دیگران بشوی بهتر است...

خنده هایت و بغض هایت..

باید حسابگرانه باشد...

از سر دلتنگی ...گریه هم نکن...

این روز ها جواب نمیدهد...

این روز ها نه سکوت جایز است...

نه فریاد دردی را دوا می کند...

مانده ام...

بین دوراهی ...عقل و احساس...

که گر سکوت کنم...

گرگ ها حمله میکنند...

و گر فریاد بزنم...

حرمتی...هر چند که ظاهری...

باقی نمی ماند..

زندگی

زندگی یعنی : ناخواسته به دنیا آمدن ..... مخفیانه گریستن...... دیوانه وار عشق ورزیدن..... و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد مردن.....

اگر خواستی بدانی که چقدر ثروتمندی ،


هرگز پول هایت را نشمار ،


قطره ای اشک بریز . . .


و دست هایی که برای پاک کردن اشکهایت می آیند را بشمار . . .


این است ثروت واقعی . . .

12 اردیبهشت

سپاسگزار همچون معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشه ها را . . .

 

نگار

به عشق کسی نیاز ندارم

بهدوستی کسی نیاز ندارم

نیازمند کسی هستم که مرابفهمد


حکایت من حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایق نداشت

دلباخته سفر بود اما همسفر نداشت

حکایت کسی است که زجر کشید اما زجه نزد زخم داشت و ننالیدگریه کرد اما اشک نریخت

حکایت من حکایت کسی است که پر از فریادبود اما سکوت کردتا همه صداها را بشنود

حکایت تو حکایت کسی است که عاشق دریا بود اما هیچ وقت نفهمید قایق دارد

دلباخته سفر بود اما هیچ وقت نفهمید همسفر دارد

زجر کشید اما نمیدونست که زجه هاش را یکی دیگه میزنه

زخم داشت ناله هاش را یکی دیگه میزد

گریه کرد اما هیچ وقت نفهمید که یکی زودتر از اون گریه کرده و اشک ریخته

پر از فریاد بود اما سکوت کرد و هیچ وقت نفهمید یکی دیگه هست که تو اوج سکوت صداش را بشنوه

چرا

من هم 

نه راه پس نه راه پیش 

تنها

دلمرده

از لحظه ای که تنها شدم 

هیچ چیز تهی شدنم را پر نکرد 

تو 

ابتدا تو 

انتها تو 

معبود تو 

خطوط ،معنی،رنگ ، بوم ،دوردست نیلی صاف  آسمان ، امید

                                                                           تو بودی 

                                                                                     نازنین تو بودی

چرا شکستی 

چرا وقتی من اتوبوسی میبینم پر از مسافر

هنوز روحم پرواز میکند

پر از شوق میشوم

و چرا

چشمانم پر از اشک...

هنوز

منم مثل تو مات این غصه ام

نشسته ایم تا اجابت کنی

منتظر تا معجزه ای از سوی تو 

دیگر بار

نشانه ای به ارمغان آورد

من به سوی تو می آیم


من  دست در دستان مهربان ابرهای پلکهایم میگذار

 نیازم اجابت میشود

  میبارم ،میبارم ، هر شب 

                            هرروز

 برای آنکه دور است از این روزها

                           از 

                           من ،از مریم ،

                           از امید

                            از آرزو هام

 چه بیهوده مینویسم 

برایش 

شاید یکروز 

شاید بخواند                            

چشمان دریایی

آنقدر اشک هایم را در درونم ریختم ,
هر کس مرا می بیند
می گوید چشمهایت شبیه دریاست !!!

سکوت.......

چقدر حرف هست و من فقط سکوت میکنم
آمدنت را سکوت کردم.
داشتنت را سکوت کردم.
رفتنت را سکوت کردم.
انتظار بازگشتت را هم.....
حالا نوبت توست...
باید در سکوت به تماشا بنشینی
سوختنم را

خدایا میدانی قلب من چه کشیده

من می دانم

دلم تا همیشه در وسط ترین

نقطه ی زندگیت جا مانده است ...

جایی بین خواستن و نخواستن ...

جایی بین بودن و نبودن ...

جایی بین رفتن و نرفتن ...

جایی بین ....... این نقطه های خالی ...

جا مانده ام

آرامش خیال

آرامش خیال مرا به هم زده است

هوای تو که دوباره به سرم زده است

 

راز دل مرا بر ملا کرده اشکی که

روی گونه های کبودم قدم زده است

 

هر قدر دلتنگتر می شوم کمتر اشک می آید

انگار یکی چشمهای مرا سم زده است

 

چین و چروک های موازی روی پیشانی ام

نشانه های پیری مرا رقم زده است

 

در اضطراب حضور تو من چقدر لرزانم

شبیه موج زلزله ای که به بم زده است

 

نیستی و من اینجا فقط افسوس میخورم

دندان من چه زخم ها که بر لبم زده است!

ای کاش همه به جایی برسیم که هر روز بگیم :


ای فردا هر چه می توانی کن ، که امروز


 را به تمامی زیسته ام ...!

خیال

از این میعادگاه تکراری خسته ام!

بیا این بار جای دیگری قرار بگذاریم،

برای با هم بودن،

                 جایی جز خیالم...!!!

ام____________روز...


 

امروز دلم دوباره شکست….


از همان جای قبلی…!


کاش می‌شد آخر اسمت نقطه گذاشت تا دیگر شروع نشوی….


کاش می‌شد فریاد بزنم…

 پایان!


دلم خیلی گرفته!….


اینجا نمی‌توان به کسی نزدیک شد!

 آدمها از دور

دوست داشتنی ترند!

جمله جالب

 

نظرتون در مورد این جمله چیههههههههههههههههههههههههههه