آدم هـــای کنــــارم مثل جُــــمعه می مــــــانند
معلــــــــوم نمیکند “فــــــرد” هستــــند یا ” زوج” …
پُــــر از ابـــــهامند…
زنــدگی یک بازی درد آوراست
زنــدگی یک اول بی آخراست
زنــدگی کردیم اما باختیم
کـاخ خود راروی دریــا ساختیم
لمــس باید کرد این انــدوه را
بــرکمر باید کشید این کــوه را
زنــدگی را بـاهــمین غمهـا خوش اســت
باهــمین بـیش وهمین کمهــا خوش اســت
واقعی بودیم ،
باورمان نکردند.
مجازی شدیم ،
به جرم بیکار بودن مسخره مان می کنند !
و چه دنیایی شده دنیای ما امروزی ها . . .
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
یک نفر دلتنگ است
یک نفر می گرید
یک نفر سخت دلش بارانیست
یک نفر در گلوی خویش
بغض خیس و کالی دارد
یک نفر طرح وداع می کشد
روی گل سرخ خیال
%%%%%%%%%%%%%%%%%%%
تمام تنم می سوزد از زخم هایی که خورده ام
دردِ یک اتفاق که شاید با اتقا قِ تـو
دردش متفاوت باشد ویرانم می کند
من از دست رفته ام ، شکسته ام
می فهمی ؟
به انتهایِ بودنم رسیده ام ؛
اما اشک نمی ریزم
پنهان شده ام پشتِ لبخنـدی که درد می کند
گــ ـوشـهـایـ ـم را مـی گـــــ ـــیـرم...
و چــ ـشـم هـ ـایـم را مـی بـنـــدم...
ولـ ـی...
حـــ ــریـفـــــ ــ ـ افـ ـکـارم نـ ـمـی شـــ ــوم...
چــــــقـدر درد نـ ـاکـــــــ ــ ـ ــ استـــ ـــــ ـ ـ...
فــــ ــهــمـیـ ـدن ...!.
اشکهای تلخی که روی گورها می چکد،حرفهایی هستند که روزگاری باید بر زبان می آمدند.
برای بعضی دردها نه میتوان گریه کرد ....
نه میتوان فریاد زد:
برای بعضی دردها
فقط میتوان
نگاه کرد
وبی صدا شکست............
ببار ای باران که این تنهایی تمام شدنی نیست، آن لحظه های زیبا تکرار شدنی نیست.
ببار ای باران که شعر تلخ جدایی خواندنی نیست ، غم تلخی که در سینه دارم
فراموش شدنی نیست ببار که دلم گرفته است ،
چشمهایم از اشک ریختن خسته است.
ببار ای باران ، که سکوت این لحظه ها با صدای تو و صدای گریه هایم شکسته شود،
دلم از غصه ها خالی شود و لحظه هایم مثل همیشه بارانی شود.
در ساحل ماسه ای با خدا قدم میزدم , به پشت سرم نگاه کردم , جاهایی که از خوشی ها حرف زده بودیم دو
رد پا بود و جاهایی که از سختی ها حرف زده بودیم جای یک ردپا بود;
به خدا گفتم در سختی ها کنارم نبودی؟
گفت آن ردپایی که میبینی من هستم , تو را در سختی ها به دوش میکشیدم...
کاش ضربان قلبم را ٫در هجوم افکارم به تصویر می کشیدم ...
فکر ِ فکر نکردن ٬سکوت دلم را مواج می کند ...
تـنـ ــهایـ ـی پس از این همه شکست آسان نیست. من اکنون
احساس می کنم بر تل خاکستری از همه ی آتش ها و امیدها
و خواستن هایم تنها مانده ام و گرداگرد زمین خلوت
را می نگرم
و در این نگریستن های همه دردناک و همه تلخ
این سوال همواره در پیش نظرم پدیدار است
وهر لحظه صریح تر و کوبنده تر که
تو اینجا چه می کنی ؟
امروز به خودم گفتم :
"من احساس می کنم که نشسته ام
و زمین را می نگرم که میـ ـــ ـگـ ـذرد"
همین و همین !
هیچکسی نمیفهمد که چه میکشم ؟
قدرت درک و وسعت احساس و صداقت روح در
هیچکس تا آنجا نیست که بتوان پیشش نالید .
سکوت بر سر این درد مرا از درون هرلحظه می کاود
و می کاهد و احساس میکنم که همچون مومی میگدازم
و قطره قطره نا بــ ــــ ــود میشم . . .
در آن دورهـــــا
دلــــ ــــ ـــــ ـــــــم
نگاهی می خواست از م ح ب ت...
محبتــــی از دریچهــ مهربانیــــ .....
مهربانــــی از عمق دلها...
دلــــی از......
هیـــــــچ.... امـــا
این روزها جایــی میخواهـد در همیـــن نزدیکـــی
یک عمق
یک سکوت
تاریکــــــی محض
همان یک وجبـــــــ
جایـی بـــــدون همـ ــ ــــه
زندگــــی را نفســــی ارزش غـــــم خوردن نیست ،
و دلـــــــم بس تـنـــگ استــــــــــ ،
بی خیالــــی ســـپر هر درد است ، باز هــــم می خندم ،
آنقــــدر می خندم که غـــم از روی رود...
کاش می توانستم تمام دلتنگی هایم را/span>
بر کوله بار خدا میریختم...
تا با تنهائیش به کول بکشد....
بدون هیچ خمی بر ابرو...
اما افسوس که داده را پس نمیگیرد....
روزه ی سکوت می گیرم . . .
به نیت همه ی حرفهایی که کسی منتظرشان نبود
و همه ی معادلاتی که در زندگی حل نشده ماند . . .!
سه نقطه
زیباترین شعر دنیاست
پر از رمز و راز و حرف های یواشکی . . .
که آغوش بی انتهایش برای "من" و دلتنگی هایم .....جا.....دارد..!! !
باران خسته است از باریدن....
مرا به یک آغــــوشِ گــرم
میهمان کن ...
اهلِ چای یا قهوه نیستم !!
و دیگر ......!
هـرچـ ه دارمـ را میـ فروشـم ...
بـا پـولـ ش
تمـام بلـنـدگوهـای اطـ ـرافم را
مـ ـیخرم خـ ـامـوششـان میـ کنمـ تـ ا
وقتـ ـی میـ گویـ ـم دلـ م گــرفتـ ـه
صدایـ م
بـه خـ ـ ـودم بــ رسـ ـد ...!$
بر سنگ قبر من بنوسید خسته بود . اهل زمین نبود. نمازش شکسته بود بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود چشمان او که دائما از اشک شسته بود بر سنگ قبر من بنویسید این درخت عمری برای هر تبر و تیشه دسته بود بر سنگ قبر من بنویسید کل عمر پشت دری که باز نمی شد مانده بود
من همون تک درخت خشکیده توی کویر داغ تنهایی ام که همه بردنم ازیاد
گاهی گم کرده راهی از کنارم میگذشت تکیه بر ساقه خشکیده ام می دادو با خنجری دردستانش ساقه ام را نوازش میکرد ولی چه زود از من خسته میشدو می رمید
اه گرمای کویر تنهایی ریشه ام را خشکانده
شاید رهگذر دیگری در شب ساقه ام را به آتش زند
ولی اگر سوزاندن ساقه ام خاطر تنهای او را پر کند
پس به او می گویم بسوزانم چرا که زخم خنجر دیرینه بر ساقه دارم
خشکیده ام تنها و بی پناهم
بسوزان و جودم را خاکستر کن .......
بسوزان که بدادم رسیده ای
سوختم سوختم ای قوم رهایم نکنید
سر به صحرا زدم از ننگ سر عاقل خویش....
آدم ها همه می پندارند که زنده اند؛
برای آنها تنها نشانه ی حیات؛
بخار گرم نفس هایشان است!
کسی از کسی نمی پرسد : آهای فلانی!
از خانه ی دلت چه خبر؟! گرم است؟ چراغش نوری دارد هنوز؟ ...
اگر درد داری... تحمل کن...
روی هم که تلنبار شد...
دیگر نمیفهمی کدام درد از کجاست...!
کم کم خودش بی حس میشود...!
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر خنده معنایی ندارد ...
فـقـط می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در
چشمانت را نـبـیـنـنـد !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند ...
فـقـط گریه می کنی
چون به گریه کردن عادت کرده ای !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن
و رفتن ...!
تنهاییم را به گردن هیچکس نمی اندازم
گردن هیچکس تاب این همه سنگینی را ندارد !
نـــه نمیــــدانــــی!
هیـــــچ کـــس نمـی دانــــد
پشتــــــــ ایـن چهــــره ی آرام،
در دلــــــــــم چــه مـی گـذرد!
نـــه نمیــــدانــــی!
هیـــــچ کـــس نمـی دانــــد
ایـــن آرامــش ظــاهــر و ایــن دل نــا آرام
چقــــدر خستـــــــه ام میـــکنــد...!
همیشه در سختی ها به خودم میگفتم : این نیز بگذرد ..
هنوز هم میگویم ...
اما حال میدانم آنچه میگذرد عمرِ من است ، نه سختی ها !...