دلت که تنگ یک نفر باشد...
خود خدا هم بیاید
تا خوش بگذرد و لحظه ای فراموش کنی
فایده ندارد...
تو دلت تنگ است...
دلت برای همان یک نفر تنگ است...
تا نیاید
تا نباشد
هیچ چیز درست نمی شود...
دمش گرم!!!
باران را می گویم،
به شانه ام زد و گفت :
خسته شدی...
امروز را تو استراحت کن
من به جایت می بارم...
تـ ـا همـ ـوار س ـازم جــ ــاده هـ ـای آمـ ـدنت را ...!!!
سکوت
بعضی وقت ها سکــــــوت میکنی چون
آنقدررنجیده ای که نمی خواهی حرفی بزنی.
بعضی وقت ها سکــــــوت میکنی چون واقعاحرفی واسه
گفتن نداری......گاه سکــــــوت یه اعتراضه......گاهی هم به انتظار
اما بیشتر سکــــــوت واسه اینه که هیچ کلمه ای نمی تونه غمی رو که تو در وجودت
داری توصیف کنی..
از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود.
در هر ایستگاهی که قطار می ایستاد کسی گم می شد.
قطار می گذشت و سبک می شد.
قطاری که به مقصد خدا می رفت عاقبت به ایستگاه بهشت رسید.
پیامبر گفت:اینجا بهشت است،و من شادمانه بیرون پریدم.
اما ...تو پیاده نشدی و من نفهمیدم....!!
قطار رفت و دور شد و من از فرشته ای پرسیدم مگر اینجا آخرش نیست؟
و او گفت:این قطار به سوی خدا می رود.
و خدا به آنان می گوید:
"درود بر شما،راز من همین است."
آنان که مرا می خواهند در ایستگاه بهشت پیاده نمی شوند.
و من آرام زیر لب گفتم:
"عجب فااااصله ای"
یک نفر دلتنگ است
یک نفر می گرید
یک نفر سخت دلش بارانیست
یک نفر در گلوی خویش بغض خیسی دارد
بغض کالی دارد
یک نفر طرح وداع می کشد روی گل سرخ خیال......
کسے کــه تو را دوســ ــت داشته باشــد
با تــو مے مــاند و براے داشتنــت مے جنــگــد
امــا ...
اگـــر دوســـ ــتت نداشته بــاشد
به هـــر بهــانه اے مے رود !
مـهـربـانـی تـا کـــــــی ؟؟
بـگـذارسـخـت باشم و سـرد !!
بـاران کـه بـاریــد … چـتـر بـگـیـرم و چـکـمـه !!!
خـورشـیـدکـه تـابـیـد … پـنـجـره ببـندم و تـاریـک !!!
اشـک کـه آمـد … دسـتـمـالـی بـردارم و خـشـک !!!
او کـه رفـت نـیـشخـنـدی بـزنـم و سـوت . . .
دو وقــت دلــم مــی گــیــرد ..
یکــی وقتــی بــا "بــــلــــه" جــواب مــی دهــی
یــکــی وقــتــی "شــــمــــا" صــدایم مــی کــنــی ..!!!
چــگــونه صــدایــت کنــم کـه بــا "جــــانــم" جــواب دهــی؟
و "تــــو" صــدایــم کــنــی؟!!
من هیچ نیستم و هیچ نمیدانم
من فقط احساسم.
مثل چشمه که فقط آب
یا مثل کوه که فقط سنگ.
از ظلم به خشم میایم
از رنج میگریم
و دوست داشتن مرا به وجد می آورد...
من به خودم اعتراف کردم
بر من افترای دیگری نبند...
سالهارفت وهنوز
یک نفرنیست بپرسدازمن
که توازپنجره عشق چه هامیخواهی؟
صبح تانیمه شب منتظری
همه جامی نگری
گاه باماه سخن می گویی
گاه بارهگذران خبرگمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی دردریاست؟
نوری ازروزنه فرداهاست؟
یاخدایی است که ازروزازل ناپیداست...؟
بعضــے حــرفـــارو نمیشـہ گفتــ
بـایــد خـــــورد!
ولـــے بعضــے حـرفــارو
نــہ مےشــه گفتـ ، نــہ مےشــہ خـورد!
مےمـــونــہ سـر دل!
مےشـہ دلتنگــے ...
مےشـہ بغـــض ...
میشہ سکـوتــ ...
میشہ همــون وقتــے کـہ
خـودتـم نمـیدونــے چـہ مـرگـتـه!!
اینـ روزها دلمـ زیاد می گیرد
نمی دانمـ تنگـ استـ یا هوایـ کسیـ را دارد...
شاید دلتنگــ کسیـــ در دور دستـــ ها
هرچهـ هستـ
حسـ عجیبیـ ستـ...
خــدایــــــا ...
دنیــایت شهوت سَـــرایـی شــــده بـــــرایِ خـــــودش...
نمیخــــــــوای فیلتــــرش کنـــی؟؟؟!...
زندگی میکنم
حتی اگر بهترین هایم را از دست بدهم!
چون این زندگیست که بهترینهای دیگری برایم میسازد
بگذار هرچه از دست میرود برود!!!
اینجادر دنیای من گرگها هم
افسردگی مفرط گرفته اند.
دیگر گوسفند نمی درند.
به نی چوپان دل می سپارند و
گریه می کنند.
دیشب توفکرت بودم که یه قطره اشک از چشمام جاری شد...
از اشک پرسیدم چرا اومدی؟؟ گفت: اخه تو چشمات
کسی هست که دیگه اونجا جای من نیست..!!!
این روزها آسان تر از یاد میروم...
آسان تر فراموشم میکنند....
می دانم!
اما شکایتی ندارم ...
آرامم...
گله ای نیست ...
انتظاری نیست.....
بهانه ای نیست...
این روزها تنها ارامم...
این روزها
که رخت های دلتنگیم را
فرصتی برای
خشک شدن نیست...