آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

دکتر شریعتی

زندگیت را طی کن

و انگاه

که بر بلندترین قله هایش رسیدی

لبخند خود را

نثار تمام سنگریزه هایی کن

که

پایت را خراشیدند.....

خیانت به خودم

وچه بدهکارم من به خودم،به ایمانم،

به روحم...بابت

تمام "دوستت دارم"هایی که نگفتم

و بلعیدمشان تا ثابت کنم روشنفکرم،

تا بگویم منطقی هستم

و نبودم!!

خیانت میکنم به خودم...

هنوز دوستت دارم...

آه ای خدا...

آه ای خدا... خسته‌ام از تظاهر به ایستادگی،از پنهان کردن زخم‌هایم،خسته‌ام!
زور که نیست!
دیگر نمی‌خواهم بی‌دلیل بخندم و
وانمود کنم همه چیز رو به راه است...!
اصلا دیگر نمیخواهم بخندم
میخواهم لج کنم، با خودم، با تو، با همه ی دنیا

آری تنها پرنده ای که بال ندارد ولی میتواند پرواز کند ُ

انسان است .البته نه با هواپیما ...

پرواز با دوبال ظریف عقل و عشق .

با دوبال لطیف خیال واحساس .

کتاب پر است از حرفهای  خودمانی  زیباست .

بارانـــــ

باران حضورت که ببارد


تنهایی ام خشکســـــــــــــالی را تعطیل می کند


به حرمت قطراتی از جنس تو . . .

میقوضرد یا میگـــــــــــــذرد ؟؟؟؟

این روزها می گذرند اما ،

من از این روزها نمی گذرم …

Avazak_ir-Light95.jpg

...

روی سنگ قبرم بنویسید:

آشفته دلی در این خلوت خاموش خفته است

بنویسید او زاده غم بود

حال آسوده گشته زغمهای جهان فراموش

خدا


خدا پرسید: می خورید یا می برید؟

من بدون درنگ پاسخ دادم، می خورم

چه می دانستم لذتها را می برند

حسرت ها را می خورند...

دور...

آدمیست دیگر..

یک روز حوصله ی هیچ چیز را ندارد...

دوست دارد بردارد خودش را  بریزد دور...

حسین پناهی


هرکسی لیاقت اینا رو ندار!



دوســــتت دارم هدیه ایست که هر قلبی فــــهم گرفتنش رو نداره قیمتی داره که هر کسی تــــوان پرداختش رو نداره جمله کوتاهیست که هر کسی لــــیاقت شنیدنش رو نداره

خدایا من ترک تحصیل کرده ام .!

اینقدر از من امتحان نگیر ...






طبیبان بر سر بالین من اهسته میگفتد

که امشب تا سحر این عاشق دل خسته میمیرد

زهرجا بگذرد تابوت من غوغا بپا خیزد

چه سنگین میرود این مرده،از بس ارزو دارد

به نام تنها پناه بی پناهان دیار سرنوشت

خدایا

از کدوم حرف ، کدوم جمله یا کدوم کلمه

شروع کنم به نوشتن حرف دلم ؟

آخه زبون دل با زبون آدما خیلی فرق میکنه

بغض گلمو گرفته ، داره خفه ام می کنه

نمیدونم چه جوری و از کجا شروع کنم به نوشتن درد دل هام ، حرفایی که توی دلم هست

انقدر سنگینه که انگشتام توان نوشتن ندارن

بعضی ها میان توی زندگیت

که فقط خاطره بشن

فقط خاطره

همین ....

دلتنگم ، بیشتر از گذشته ها

اینجور موقع ها چیزی رو نمیشکنم

توی این دلتنگی ها

زورم به تنها چیزی که میرسه

این بغض لعنتیه ....


ادامه مطلب ...

قلبم را عصب کشی کردم

دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه برای گرمی آغوشی می تپد

.......................................

عجیب است دریا !!! 

 همین که غرقش می شوی ... 

 پس می زند تو را !!!

 پاهایم مسافرند...


دلم راه نمی آید!!!!

ادما..

آدمــا گاهــی لـــازمه چنــد وقــت کــرکــره شـونـو بکشــن پــایین

یــه پــارچــه
ســـــیــاه
بـزنـن درش و بنـویســـــــــن

کســـی نمــــرده ، فقــــط دلــــم گـــ
ــرده ، فقــــط دلــــم گـــرفتــــه

آه ...

کاش بودی و

می فهمیدی

وقت دلتنگی

یک آه

چقدر وزن دارد…

مرگ....

خســــ ـــــته ام

انقدر خسته که نای نوشتن ندارم

دلم خسته تر

انقدر خسته که نای شکستن ندارد

من و دلم باهم خسته ایم

ای خدای خسته دلان

به من و دل خسته ام

ارامشی ده

ارامشی همیشگی

ارامشی از جنس مرگ

بغض هایم را نگه میدارم. بعضی وقت ها سبک نشوم سنگین ترم…



روی قبرم بنویسید

روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت
زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت
روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت
او کسی بود که از غرق شدن می ترسید
عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت

هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد

دختری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت

خدا

هیچکس نفهمید

که خداوند هم تنهاییش

را فریاد مے زند ،

قل هو الله احـــــد!

همیــــشه جایی در حوالی دلتــنگی من جــاری می شــوی…
جــاری می شــوی در ابـــریِ چشــمانـــم…
و می بـــاری آنقــدر تا زلال شـــوم…
تا آســمانی شــود هــوایِ دلــم…
آنقــدر که با همـــه روحـــم حــس کنـــم…
داشتــــن تو …
می ارزد…
به تمـــام نداشــته هـــای دنیــــا…

چه کسی می خواند نگاه خسته ام را

چند وقتیست هر چه می گردم . . .


هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم .


نگاهم اما . . .


گاهی حرف می زند ،

گاهی فریاد می کشد .


و من همیشه به دنبال کسی می گردم . . .


که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید . . .

این روزها

زندگی را سرد

سر میکشم

طعم بیهودگی می دهد و اجبار...

سکوت

من سکوت خویش را گم کرده ام .
لاجرم در این هیاهو گم شدم .
من که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه ی مردم شدم !
در پناهت برگ و بار من شکست
تو مرا بردی به شهر یادها 
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت ای مادر فریادها !
گم شدم ، در این هیاهو گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من ؟
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من !

من فردا فهمیدم که فردا را امیدی نیست ...

و همین آغاز زیباست

و پایان را هیچ گاه امیدی نیست

که تو به سر آغاز پاک و خالص بودن می رسی

و من سجاده ی عشق ورزیدن به تو

من هرگز از تو نمی خواهم که با من به انتهای جاده برسی

تنها آرزویم این است که دراین جاده عشق را لمس کنی و محبت پاک و ناب را

پس بیا آغاز کنیم راهی را که پایانی ندارد

بیا به امروز بیاندیشیم ، فردا را امیدی نیست .


دل

پازل دل کسی روبهم ریختن هنر نیست

هروقت باتکه های شکسته دل یه نفر

براش یه پازل جدیدی ساختی هنرکردی

هرآنچه خواستم نیامدبه دست

چونکه بیگانه بودم به این دنیای پست

پی آب بودم کوزه به دست

چونکه آب یافتم،کوزه شکست.