آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

دلتنگی های من

حرمتها که شکسته شد


مسیح هم که باشی،


نمیتوانی دل شکسته را احیا کنی...

 

آنچه در دستت بود،


امانتی پنهان بود که حراج شد،


آنچه نباید بگویی گفته شد،


فاجعه را یک عذر خواهی درست نمیکند!


حرف، حرف ویران کردن دل است،


نه دیواری خراب کنی و از نو بسازی!

 

"دلی که ویران کردی، قصری بود که خود ساکن آن بودی"


راستی حالا که خود را بی خانه کردی،


با آوارگیت چه میکنی


لابد به خرابه های جا مانده از دیگران پناه میبری..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد