در ساحل دریای زندگی قدم میزدم
همه جا رد پا دیدم
جای پای من و خدا...
به سخت ترین لحظه ها که رسیدم
فقط یک جای پا دیدم
گفتم:خدایا مرا در سخت ترین لحظه ها رها کردی؟
ندا آمد تو را در سخت ترین لحظه ها به دوش کشیدم....
هـــوس کــــوچ به ســــرم زد،شـــــــایدم هجـــــــرت،نمـــــــیدانـــم ! از این بــــــی دلــــــــــی هـــــا خستـــــه ام ، دســـــــتـــــانم را به دســـــتــــان هیچـــــــکس نمیـــســــپارم و بـــــا درختــــــــان درد دل میــــــکنم،دیـــــــوانـــــگی هــــــم عـــــــالـــــــمی دارد.....
عشق خوابگاه است و در آنجا محراب است
عشق بستر است و در آنجا دریاست
عشق فراز بام است و در آنجا آسمان است
عشق آسمان است و در آنجا ملکوت است
عشق گرم شدن است و در آنجا گداختن است
به اندازه تمام نقطه های دنیا با تو حرف داشتم اما نقطه ...
یادت نخواهم انداخت که برگردی ، اگر مهم باشم ... یادت خواهم ماند!!!
اینجا فقط واژه می فروشیم و سکوت می خریم چه تجارت دردناکی است .
گاه دلتنگ میشوم.
دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها.
گوشه ای مینشینم.
و حسرت ها را میشمارم .
و باختن ها را.
و صدای شکستن ها را.
و وجدانم را محاکمه میکنم.
من کدامین قلب را شکستم؟
کدامین امید را نا امید کردم؟
کدامین احساس را له کردم؟
کدامین خواهش را نشنیدم؟
و به کدام دلتنگی خندیدم؟
که اینچنین دلتنگم...
همینــــــکه آرزوهایــــم را خـــــاک
کـــــردم
به آرامش رسیـــدم
چــــه ســــاده بود خوشبختــــی…
نردبان دلـــــــم شکســــــــــته است ...
میـــــــــــــــشود برای من کمی دعــــــــــا کنــی؟
دلم مثل یکــــــ نماز بین راه، خســــته و شکســـته استـــــ ...
میـشود برای بیـــــقراری دلم سفارشی به آن رفیق با وفـــــا،
خــــــــــــدا کنی؟
امشب درکنار ثانیه ها آمین گوی آرزوهایت میشوم! آرزویم رادعاکن.
در آستانه یِ پائیزی دِگَر هستم ..
و در این اندیشه است دلِ من ..
که چه پائیزها .. گذشته از سر من ..
چه بارانها که ندیده ام ..
چه بارانها که نباریده ام .. در کنارِ باران ها ..
و باز هم دلم هوائی شده است ..
هوائی در هوایِ پائیزم ..
ادامه مطلب ...
عاشقِ سکوتِ دلم شده ام ..
آرام است و صبور..
لبریز از حسیست ..
که من تعلیق صدا می زنم آن را
من در سکوتِ معلقِ خود ..
میانِ زمین و آسمان غوطه می خورم
و در جایی در اوجِ ناکجایِ این دنیا ..
خستگی در می کنم .. در کنارِ سکوتِ خویش ..
در ساحل دریای زندگی قدم میزدم
همه جا رد پا دیدم
جای پای من و خدا...
به سخت ترین لحظه ها که رسیدم
فقط یک جای پا دیدم
گفتم:خدایا مرا در سخت ترین لحظه ها رها کردی؟
ندا آمد تو را در سخت ترین لحظه ها به دوش کشیدم....
با من بیا .. به سرزمینِ دلِ بیقرارِ من ..
بیتاب شو .. با دلم ..
من شریکی برایِ بیتابیِ شبانه می خواهم ..
با من بیا .. به سرزمینِ ساکت و پر از رمز و رازِ شب
آنجا که من با ترسها و خستگی هایِ دلم تنهایم
دستم را بگیر .. دل به دلم بده .. تا نترسم از شبی که پُر سرماست
تا نترسم از دلم ... دلی که تا ابد تنهاست
می بینی دلِ مرا ؟؟
می بینی که چقدر صبور شده است ؟؟
بی هیچ حرفِ عاشقانه ای ..
می بینی دلِ مرا که چه سوت و کور شده است ؟؟
و من .. چه بیقرارِ آرامی شده ام
و دل .. چه پیچک وار .. به دورِ خود می پیچد
و من .. چه عجیب است که .. در سکوتِ غم آلوده یِ دلم ..
هیچ اشکی نمی ریزم ..
گویی .. باور کرده ام که دلم .. در تنهائیست که آرام است ..
و من .. تا ابد بیقرارترین خواهم ماند ..
بیقرارترین آرام ..
قرن ها نالیدن به کجا انجامید؟
وقتی نمی توانی فریاد بزنی، ناله نکن! خاموش باش!
قرن ها نالیدن به کجا انجامید؟!
تو محکومی به زندگی کردن تا شاهد مرگ آرزوهای خود باشی.
دکتر علی شریعتی
انسان هم می تواند دایره باشد هم خط راست.
انتخاب با خودت است :
تا ابد دور خود بچرخی یا تا بی نهایت ادامه دهی ...
گاهی در سرزمین های بی حاصل و لم یزرع ، گل هایی می رویند که تو نمی توانی
مشابه شان را در هیچ کجای دنیا بیابی . دیدن این گل های بی نظیر و حیرت انگیز ،
خالی از لطف نیست.
بی تردید در سرزمین بی حاصل احساس تو نیز گل های آگاهی و تجربه های باطنی
نابی پیدا می شوند.
بگرد، و آن ها را پیدا کن و شکرشان را به جای بیاور.
به هستی اعتماد کن
و صبور باش.
برخیز!
نوبت عاشقی فرا رسیده است.....
دلم ازنوشتن خسته شده بود،شایدهم حکایتى براى گفتن باقى نمانده بود. هرچه
بودباخودعهدبستم دلم راازحصارخطوط دفترآزادکنم ودست نوشته هایى که
حکم سالها حبس رابرایم داشت،به دل خاک بسپارم! اگرچه سکوت برایم آزار
دهنده بوداما ازنوشتن هم یقینأ دل بریده بودم!!
به ساعت نگاه می کنم:
حدود سه نصفه شب است
چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره می روم
سوسوی چند چراغ مهربان
وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
و خوشحال که هنوز
معمای سبز رودخانه از دور
برایم حل نشده است
آری!از شوق به هوا می پرم
و خوب می دانم
سالهاست که مرده ام
گاﻫﯽ "ﺷﺎﯾﺪ" ﻻﺯﻡ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺑﺒﺮﯾﻢ!
ﯾﺎﺩِ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻧﺒﻮﺩﻧﺸﺎﻥ!
ﺑﻮﺩﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ!
چه کسی میداند:
باز هم
حرفهای ناگفته و رازهایی که هرگز کسی نشنیده
سکوتی وهم انگیز
آری،بازهم نامه ای بی نشانی
نامه ای که هرگز نخواهی خواند
چشمانم خیس و پیشانیم تب دار
سر به روی اسمت میگذارم و در رویاها غرق میشوم
لحظه ها را با یاد تو سپری میکنم و کاغذها را با نام زیبای تو ورق می زنم
به همین تکرارها دل بسته ام
دو عاشق
نگاه میکنند.
تا صحنه اعدام!
زیستن با این مردمان دردناک است.....
(دکتر علی شریعتی)
به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کنی...
کسی هست که عاشقانه تو را می نگرد و منتظر توست،
اشک های تو را پاک می کند و دست هایت را صمیمانه می فشارد.
تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت.
و اگر باورداشته باشی می بینی ستاره ها هم با تو حرف می زنند ، باور کن با او هرگز تنها نیستی.
فقط کافی است عاشقانه به آسمان نگاه کنی
به حضرت دوست ...
میزنم مهر سکوتی بر لبانم
تا نفهمی از صدای لرزانم بغضی را که در گلو دارم.
لبانم را دوخته ام
مبادا بگویم دوستت دارم
که هر بار گفتم...
تنهایی ام بزرگتر شد!!!