آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

در نگاهت...

درنگاهت چیزیست،که نمیدانم چیست؟

مثل آرامش بعدازیک غم،

مثل پیداشدن یک لبخند،

مثل بوى نم بعدازباران،

درنگاهت چیزیست،که نمیدانم چیست؟

من به آن محتاجم...!!!

تنهایی

تنهایی

http://www.myup.ir/images/90931754477045344564.jpg

تنهایی را دوست دارم.

عادت کرده ام که تنها با خودم باشم.

دوستی میگفت عیب تنهایی این است که،

عادت میکنی...خودت تصمیم میگیری،

تنها به خیابان میروی،

و به تنهایی قدم میزنی.

پشت میز کافی شاپ(!)تنها مینشینی،

و آدم هارو نگاه میکنی.

ولی من به خاطر همین حس دوستش دارم.

تنها که باشی نگاهت دقیقتر میشود و معنا دار،

چیزهایی میبینی که دیگران نمیبینند.

در خیابان زودتر میفهمی که پاییز آمده،

و ابرها آسمان را محکم در آغوش کشیده اند.

میتوانی بی توجه به اطراف

ساعت ها چشم به آسمان بدوزی و تولد باران را نظاره گر باشی

برای همین تنهایی را دوست دارم

زیرا تنها حسی است که به من فرصت میدهد خودم باشم

با خودم که تعارف ندارم!

سالهاست به تنهایی عادت کرده ام...

جاگذاشته ام دلی

هرکه یافت

مژدگانی اش تمام “زندگی ام” . . .

دلتنگی و عذاب

دلتنگی یعنی اینکه دقیقه به دقیقه گوشیت رو چک کنی و

وانمود کنی داری ساعت رو نگاه میکنی


سوختن قصه ی شمع است ولی قسمت ماست....شاید این قصه ی تنهای ما کار خداست

....
انقدر سوخته ام با همه بی تقصیری
....
که جهنم نگذارد به تنم تاثیری






خنده ی به اجبار

من اگه می خندم به اجبار عکاس است

وگرنه من کجا و خنده کجا؟؟؟؟؟؟!!!!!

این روزها غمگین تر از آنم که غم نبودنت را به گریه بنشینم

باور کن گریه کفاف دلم را نمی دهد!!!!!!!!

برای

          مرگم

                   کمی دعا کن

به کدامین گناه

به کفاره کدامین گناه اینگونه رنج می برم؟
این گرمای آتش 
کدامین دوزخ است که تنم را آب می کند؟به کدامین
 آزمون از چه رو مصلوبم؟
بگو تاوان جه را می دهم ، بگو بگو که بدانم؟
از آغاز همین بوده ام ، دگر طاقتی نیست مرا ، بگو ، 
به
 مردن نماز می برم
از چه از چه بود این همه درد این همه غم سهم من؟
پس آغاز دفتر سفید 
کدامین
 شعر نگفته است؟
من که هر چه می زنم ورق 
به
 دفتر سیاه می زنم
حال که کائنات همه بر مرگ من کمر بسته اند، چرا آن در نمی رسد؟

خدایا.....................

خدایا صدایم را می شنوی؟
من اینجام! نگاهم کن! نه اونجا نه
می تونی منو ببینی بین این همه ادم
دستم رو می گیری می خوام بیام پیشت!
می خوام بغلت کنم
می خوام تو اغوشت حرفه دلم رو بزنم!
دلم برات یه ذره شده
اما اگه دلی باشه!
چقدر من بدم..بذار بدونم نگاهم می کنی
بی معرفت! بدها هم دل دارند
نمیشه فقط خوب ها رو دوست داشته باشی پس ما چی!
خسته ام!خیلی! باور کن از این دنیا از این ادم ها ازاین....
دیگه از دیدن دوری ادم ها از خودم هم دور شدم
دیگه باورندارم من جانشین تو در زمینم!
هرروز منتظر یه اتفاق بدم
راستی امید چی بود؟مثل این که فراموشی گرفتم نه باورکن! نگرفتم
کاش بچه بودم کاش تنها غم زندگی ام عروسک پشت شیشه بود
کاش همیشه تنها بدی ادم ها تو نخریدن اسباب بازی برام خلاصه می شد
نمیدونم به خدا نمیدونم چرا دیگه ادم ها همدیگر رو دوست ندارند
نمیدونم قلب پاکی که بهمون دادی به کدوم بهانه به سیاهی فروختیم!
نمیدونم! نمیدونم !نمیدونم
می بینی قلبی که باهاش قرار بود عاشقت باشیم چه زود می شکننش!
می بینی دیگه حتی افتابگردون هم خورشیدشو تو این همه سیاهی پیدا نمیکنه!
بذار بذار پیشت بمونم
ای تو تنها خوب دنیا
بذار خوبی رو فراموش نکنم بذار
می خوام تو اشک هام رو پاک کنی
می خوام دست های گرمت قلب سردمو زنده کنه
نذار از پیشت برم من اون ادم..رو دوست ندارم!
بذار بمونم زمینت مال ادم هات!من نمی خوامش
من فقط تورو می خوام
فقط تو فقط تو!

ای کاش...

ای کـاش تـنـهــا یـکــــنـفــر...

هــم در ایــن دنـــــیــــا مـــرا یــاری کـنــد ..

ای کـــاش مـــی تـــوانــستـــم ...

بــا کـسـی درد دل کـنـــم تـــا بـگــویـــم کــه ...

مــن دیــگــر خـســتـــه تـــر از آنـــم کـــه زنـــدگــی کـنـــم

تـــا بـــدانـــد غــم شـبــهـــا یــــم را....

تــــا بــفــهــمـــد درد تــــن خــستـــه و بـیــمــــارم را .....

قــانـــون دنــیـــا تــنـــهــایـــی مـــن اســـت

تنهایی محض

و تـنــهــــایــی مـــن قـــانـــون عــشـــق اســـت....

و عــشـــق ارمــغـــان دلــدادگــیــســت......

و ایـــن ســـرنــــوشـــت ســـادگـیــســـــت


دوباره تنهایی محض...

...

آموخته ام که.... 

*با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند...

*با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند...

*از حسود دوری کنم چون حتی اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز هم از من بیزار خواهد بود...

*تنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم ...

آنچه شدم...آنچه شد

رود شدم

رانده شدم

رفتم و از قلب همه عالم ناخوانده شدم

باد شدم

آه شدم

وقت سحر موج لب آب شدم

خسته شدم

دل خون و افسرده شدم

دیر شدم

زود شدم

سوختم و بی دود شدم

نقش ببستم بر کویر

مانده از شور شدم

ادامه مطلب ...

گنجینه غم

روزی می رسد که دهانم باز و دستانم فراخ است
به روی مردمی که دردناک است دیدنشان
دل را به دریا می زنم وآنقدر می گویم تا خالی شوم
خالی از دردهای کهنه درون سینه ام
همه ی دردهایم را درون سینه ام نهفته ام... همه را
هر روز یکی بر آن می افزایم
دیروز یک درد...
امروز دو درد...
فردا دردی دیگری ...
و فرداهایی با دردی جدیدتر؛
روزی می رسد که آنقدر دهانم از حرف پر است که سیر هم نمی شوم
همه ی سال های عمرم فقط در دهانم جمعشان کردم
قورتشان نمی دهم  ولی هوایشان درون سینه ام متصاعد می شوند
مردم آن گونه که هستند نشان نمی دهند
به عبارتی توان آن را ندارند
من اما می خواهم که بگویم... که من اینم
من همینم که می بینید...
من همین گنجینه ی خاک خورده غمم،
 خفقان گرفتم؛
مرا بکشید ولی دهانم را نبندید، توانش را ندارید
بکشید وخاکم کنید ولی زنده به گورم نکنید...
حرام است زنده به گور کردن من

آنقدر...!!

فریـاد هایـم را...!!

سکـوت کرده ام...!!
... ... ...
که...!!

اگر...!!

به چشمـانم بنگرید...!!

کـر می شوید...!!

درد...

پُرم از اَشک ...

آنقَـــــــدر که ...

دُنیـــــــــا بایَد چَتـــــر بر سَرش بگــــــــیرَد ...

با احتیــــــاط مَـــــرا ورق بزن ...

تَمــــــام عاشقـــــــانه هایَم دَرد میکند (!)

من فقط غرق شده ام در این تردیدها

روزهاست کلید فراموشی را روشن کرده ام

 

برای فراموش کردن روزگارانی که روی زمین راه رفته ام

 

بی آنکه بدانم تعلقی به آن ندارم

 

فراموش کنم روزهایم را -راه رفتن را- زندگی را

 

که شاید این من نیستم قدم بر می دارم این زمین است که راه می رود...

 

می دانم نمی دانی...

 

من فقط غرق شده ام در این تردیدها

اگر

  • اگه احساس رنج کردی بی حکمت نیست ، چیزی در دلت هست که باید بسوزد تا تو  پاک شوی.
  •  
  •  
  • بخاطر بسپار : همراهی خدا با انسان مثل نفس کشیدن است....    آرام، بی صدا، همیشگی
  •  
  •  
  • وقتی کسی اندازه ات نیست، دست به اندازه ی خودت نزن.

آموخته ام

آموخته ام که خدا همیشه مرا می بیند !

آموخته ام که من تنها کسی نیستم که غمی در دل دارم !

آموخته ام که ساده دل نبندم !

آموخته ام که هیچ گاه وابسته نشوم ....!!!

آموخته ام کـــــــــــــــه.....

ادامه مطلب ...

باید دست کشید و رفت ..

گاهی نباید نازکشید

 آه کشید

 انتظار کشید

 درد کشید

 فریاد کشید ؟

تنها !

باید دست کشید و رفت !

 

خداحافظ

آرزوهای من دفن شد

اگر امیدی به رهایی بود

برای همیشه دفن شد

و دنیای من به تاربکی ابدی فرو رفت

و چیزی به نام قلب در وجودم

تا ابد از صفحه روزگار محو شد

و قلب کوچک من آنقدر بی صدا مرد

که حتی کرکسها هم نجنبیدند

آی مردم!

اینجا حراج احساس های بی خریدار من است.


همونی شد که میخواستی

همونی شد که نمیخواستم

رفتنت به سلامت.

فانوس رو هم ببر.

تویی که آینده ی نامعلوم در پیش رو داری.

حال من معلومه. سیه روز که فانوس نمیخواد.

خار و گل بودیم ما شاید ....

 

رفتی ......

باید می شد ..........

خار و گل بودیم ما شاید ............

به هم نمی رسند خار و گل ..........

من خارت بودم گلم ...........

شاید نباید تند میرفتم ..........

نباید دست خواهان تو را زخمی می کردم .......

بیزار بودی از من و من ولی راضی از این حس تو ...........

امّا نه ! .......

اگر دلم طاقت این حسّ تو را داشت ! ........

رهایت نمی کردم تا تورا از برم دستچین کنند ...........

گلم می دانم بی من از رنگ و رو می روی ........

بی من مثل من می شوی : خشک ، بی آب ، مشتاق ........

شاید نه ! حتما باید می شد تا بعد از زبر شدن تو را نخواهند !

دور اندازند !

زیر پای من !

عشق قدیمت !

که از او بیزار بودی !

حال، مرا بخواه ! .........

که من نیز خشک و بی آب و مشتاق تو را با تمام وجود میخواهم .........

تلخ......................................

تلخ...

چه تلخ است

با بغض بنویسی

با خنده بخوانند...

شهادت بانوی دوجهان برپیروانش تلسیت باد

یافاطمه ادرکنی  

ای تاج سر عالم و آدم زهرا / از کودکی ام دل به تو دادم زهرا

آن روز که من هستم و تاریکی قبر / جان حسنت برس به دادم زهرا . . .

عرض تسلیت به مناسبت فرا رسیدن ایام فاطمیه

ادامه مطلب ...

دکتر شریعتی

 

سخت است حرفت را نفهمند،

سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند،

حالا میفهمم، که خدا چه زجری میکشد

وقتی این همه آدم حرفش را که نفهمیده اند هیچ،

اشتباهی هم فهمیده اند.

.:: دکتر علی شریعتی ::.

 

ای امان برگرفته از سایت اسرار خدا

 

 

زنی
که زیبایی
اندیشه ندارد، زیبایی بدنش
را
به نمایش میگذارد.
دکتر
علی شریعتی

خـــــــــــــــــدایا!

به که واگذارم می کنی؟
به سوی که می فرستی ام؟
به سوی آشنایان و نزدیکان؟تا از من ببرند و روی برگردانند.
یا به سوی غریبان و غریبه گان تا گره در ابرو بیافکنند و مرا از خویش برانند؟
یا به سوی آنان که ضعف مرا می خواهند و خواری ام را طلب می کنند؟
من به سوی دیگران دست دراز کنم؟در حالی که خدای من تویی و تویی کارساز و زمامدار من.
ای توشه و توان سختی هایم!

ای همدم تنهایی هایم!
ای فریاد رس غم وغصه هایم!
ای ولی نعمت هایم!

تنهایی

خودم را می نویسم . . .
یک خانه مملو از هیچ
با سه صندلی ... !
یکی‌ برای خودم،
یکی‌ برای کسی‌ که رفت!
و یکی‌ هم برای کسی‌که یکروز می‌‌آید!!

سیگار نمی‌‌کشم ...اما درد / زیاد...

سینه درد هم دارم ... شدید
سرم هم درد می‌کند برای ناز کردن کسی‌!


روزی چند وعده غذا میخورم ...
غصّه،عصبانیت ، گول
و گه گاهی‌ حرص نیامدنت را..!

تا دلت هم بخواهد کتاب دارم
چیده شده در کنج قفسه ی سینه ام
شاید اینطور جایشان امن تر باشد!

بعضی‌ چیز‌ها را نمی گویند
اما من می‌گویم...

ورزش هم می‌کنم ... می دوم
به دنبال هیچ
و ذره‌ای آبرو و شرف

شنا را هم دوست دارم
هر روز شنا می‌کنم در خاطرات یاد یار


انضباط خاصی‌ بر زندگی‌‌ام حاکم........
نه!!!
عذر میخوام هیچ حاکمی حکومت
نمیکند الا تنهایی‌ ام
که آن هم یک روز با آمدنت شکست می‌‌خورد!

هرج و مرج هم نیست در دنیای من
اتفاقاً واژه‌ها به آرامی صف میکشند
برای نگاشته شدن بر روی کاغذم

از همه چیز مینویسم
گریه هم می‌کنم برای همه
کس،همه جا!


من با چشم‌های باز گریه می‌کنم
تا شاید آن کسی‌ را که روز بارانی ای گمش کردم
یکروز در روزی بارانی ...
پیدایش کنم . . .

گاه...

گاه یک لبخند آنقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمه آنقدر دست نیافتنی میشود که با آن زندگی می کنیم
گاه یک نگاه آنچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق آنقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم

درد

میگفتند:

سختی نمک زندگی است!

اما چرا کسی نفهمید

نمک برای من که "خاطراتم" زخمی ست،شور نیست!

طعم "درد" می دهد!

                   

دل

حکم دل.................................؟

 

بار آخر ، من ورق را با دلم بُر میزنم!                 
بار دیگر حکم کن!                                      
                                                           اما نه بی دل!                                           

                                                          بـــــا دلــــت،دل حـــکـــم کـــن!
                                                         حکم دل
:
                                                          هـر کـه دل دارد بـیـانـدازدوسـط!                            
تاکه مادلهایمان رارو کنیم!                                                             
دل کـــه روی دل بـــیـــفـــتـــاد!
                                                        عشق حاکم میشود!
                                                            پس به حکم عشق بازی میکنیم!
                                                           این دل من!
                                                           رو بـــُکـــن حـــالا دلـــت را...!
                                                           دل نداری؟!
                                                         بـــُر بـــزن انـــدیــشـــه ات را...
                                                         حکم لازم:
                                                             دل گـــــــرفـــــــتـــــــن!
                                                           دل سپردن!
                                                 هـــــــــــــر دو لازم.
                                                        عشق لازم!