مثل آرامش بعدازیک غم،
مثل پیداشدن یک لبخند،
مثل بوى نم بعدازباران،
درنگاهت چیزیست،که نمیدانم چیست؟
من به آن محتاجم...!!!
تنهایی را دوست دارم.
عادت کرده ام که تنها با خودم باشم.
دوستی میگفت عیب تنهایی این است که،
عادت میکنی...خودت تصمیم میگیری،
تنها به خیابان میروی،
و به تنهایی قدم میزنی.
پشت میز کافی شاپ(!)تنها مینشینی،
و آدم هارو نگاه میکنی.
ولی من به خاطر همین حس دوستش دارم.
تنها که باشی نگاهت دقیقتر میشود و معنا دار،
چیزهایی میبینی که دیگران نمیبینند.
در خیابان زودتر میفهمی که پاییز آمده،
و ابرها آسمان را محکم در آغوش کشیده اند.
میتوانی بی توجه به اطراف
ساعت ها چشم به آسمان بدوزی و تولد باران را نظاره گر باشی
برای همین تنهایی را دوست دارم
زیرا تنها حسی است که به من فرصت میدهد خودم باشم
با خودم که تعارف ندارم!
سالهاست به تنهایی عادت کرده ام...
باور کن گریه کفاف دلم را نمی دهد!!!!!!!!
برای
مرگم
کمی دعا کن
به کفاره کدامین گناه اینگونه رنج می برم؟
این گرمای آتش کدامین دوزخ است که تنم را آب می کند؟به کدامین آزمون از چه رو مصلوبم؟
بگو تاوان جه را می دهم ، بگو بگو که بدانم؟
از آغاز همین بوده ام ، دگر طاقتی نیست مرا ، بگو ، به مردن نماز می برم
از چه از چه بود این همه درد این همه غم سهم من؟
پس آغاز دفتر سفید کدامین شعر نگفته است؟
من که هر چه می زنم ورق به دفتر سیاه می زنم
حال که کائنات همه بر مرگ من کمر بسته اند، چرا آن در نمی رسد؟
خدایا صدایم را می شنوی؟
من اینجام! نگاهم کن! نه اونجا نه
می تونی منو ببینی بین این همه ادم
دستم رو می گیری می خوام بیام پیشت!
می خوام بغلت کنم
می خوام تو اغوشت حرفه دلم رو بزنم!
دلم برات یه ذره شده
اما اگه دلی باشه!
چقدر من بدم..بذار بدونم نگاهم می کنی
بی معرفت! بدها هم دل دارند
نمیشه فقط خوب ها رو دوست داشته باشی پس ما چی!
خسته ام!خیلی! باور کن از این دنیا از این ادم ها ازاین....
دیگه از دیدن دوری ادم ها از خودم هم دور شدم
دیگه باورندارم من جانشین تو در زمینم!
هرروز منتظر یه اتفاق بدم
راستی امید چی بود؟مثل این که فراموشی گرفتم نه باورکن! نگرفتم
کاش بچه بودم کاش تنها غم زندگی ام عروسک پشت شیشه بود
کاش همیشه تنها بدی ادم ها تو نخریدن اسباب بازی برام خلاصه می شد
نمیدونم به خدا نمیدونم چرا دیگه ادم ها همدیگر رو دوست ندارند
نمیدونم قلب پاکی که بهمون دادی به کدوم بهانه به سیاهی فروختیم!
نمیدونم! نمیدونم !نمیدونم
می بینی قلبی که باهاش قرار بود عاشقت باشیم چه زود می شکننش!
می بینی دیگه حتی افتابگردون هم خورشیدشو تو این همه سیاهی پیدا نمیکنه!
بذار بذار پیشت بمونم
ای تو تنها خوب دنیا
بذار خوبی رو فراموش نکنم بذار
می خوام تو اشک هام رو پاک کنی
می خوام دست های گرمت قلب سردمو زنده کنه
نذار از پیشت برم من اون ادم..رو دوست ندارم!
بذار بمونم زمینت مال ادم هات!من نمی خوامش
من فقط تورو می خوام
فقط تو فقط تو!
ای کـاش تـنـهــا یـکــــنـفــر...
هــم در ایــن دنـــــیــــا مـــرا یــاری کـنــد ..
ای کـــاش مـــی تـــوانــستـــم ...
بــا کـسـی درد دل کـنـــم تـــا بـگــویـــم کــه ...
مــن دیــگــر خـســتـــه تـــر از آنـــم کـــه زنـــدگــی کـنـــم
تـــا بـــدانـــد غــم شـبــهـــا یــــم را....
تــــا بــفــهــمـــد درد تــــن خــستـــه و بـیــمــــارم را .....
قــانـــون دنــیـــا تــنـــهــایـــی مـــن اســـت
تنهایی محض
و تـنــهــــایــی مـــن قـــانـــون عــشـــق اســـت....
و عــشـــق ارمــغـــان دلــدادگــیــســت......
و ایـــن ســـرنــــوشـــت ســـادگـیــســـــت
دوباره تنهایی محض...
آموخته ام که....
*با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند...
*با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند...
*از حسود دوری کنم چون حتی اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز هم از من بیزار خواهد بود...
*تنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم ...
رود شدم
رانده شدم
رفتم و از قلب همه عالم ناخوانده شدم
باد شدم
آه شدم
وقت سحر موج لب آب شدم
خسته شدم
دل خون و افسرده شدم
دیر شدم
زود شدم
سوختم و بی دود شدم
نقش ببستم بر کویر
مانده از شور شدم
ادامه مطلب ...آنقدر...!!
فریـاد هایـم را...!!
سکـوت کرده ام...!!
... ... ...
که...!!
اگر...!!
به چشمـانم بنگرید...!!
کـر می شوید...!!
پُرم از اَشک ... |
روزهاست کلید فراموشی را روشن کرده ام
برای فراموش کردن روزگارانی که روی زمین راه رفته ام
بی آنکه بدانم تعلقی به آن ندارم
فراموش کنم روزهایم را -راه رفتن را- زندگی را
که شاید این من نیستم قدم بر می دارم این زمین است که راه می رود...
می دانم نمی دانی...
آموخته ام که خدا همیشه مرا می بیند !
آموخته ام که من تنها کسی نیستم که غمی در دل دارم !
آموخته ام که ساده دل نبندم !
آموخته ام که هیچ گاه وابسته نشوم ....!!!
آموخته ام کـــــــــــــــه.....
گاهی نباید نازکشید
آه کشید
انتظار کشید
درد کشید
فریاد کشید ؟
تنها !
باید دست کشید و رفت !
آرزوهای من دفن شد
اگر امیدی به رهایی بود
برای همیشه دفن شد
و دنیای من به تاربکی ابدی فرو رفت
و چیزی به نام قلب در وجودم
تا ابد از صفحه روزگار محو شد
و قلب کوچک من آنقدر بی صدا مرد
که حتی کرکسها هم نجنبیدند
آی مردم!
اینجا حراج احساس های بی خریدار من است.
همونی شد که میخواستی
همونی شد که نمیخواستم
رفتنت به سلامت.
فانوس رو هم ببر.
تویی که آینده ی نامعلوم در پیش رو داری.
حال من معلومه. سیه روز که فانوس نمیخواد.
رفتی ......
باید می شد ..........
خار و گل بودیم ما شاید ............
به هم نمی رسند خار و گل ..........
من خارت بودم گلم ...........
شاید نباید تند میرفتم ..........
نباید دست خواهان تو را زخمی می کردم .......
بیزار بودی از من و من ولی راضی از این حس تو ...........
امّا نه ! .......
اگر دلم طاقت این حسّ تو را داشت ! ........
رهایت نمی کردم تا تورا از برم دستچین کنند ...........
گلم می دانم بی من از رنگ و رو می روی ........
بی من مثل من می شوی : خشک ، بی آب ، مشتاق ........
شاید نه ! حتما باید می شد تا بعد از زبر شدن تو را نخواهند !
دور اندازند !
زیر پای من !
عشق قدیمت !
که از او بیزار بودی !
حال، مرا بخواه ! .........
که من نیز خشک و بی آب و مشتاق تو را با تمام وجود میخواهم .........
ای تاج سر عالم و آدم زهرا / از کودکی ام دل به تو دادم زهرا
آن روز که من هستم و تاریکی قبر / جان حسنت برس به دادم زهرا . . .
عرض تسلیت به مناسبت فرا رسیدن ایام فاطمیه
ادامه مطلب ...
سخت است حرفت را نفهمند،
سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند،
حالا میفهمم، که خدا چه زجری میکشد
وقتی این همه آدم حرفش را که نفهمیده اند هیچ،
اشتباهی هم فهمیده اند.
.:: دکتر علی شریعتی ::.
به که واگذارم می کنی؟
به سوی که می فرستی ام؟
به سوی آشنایان و نزدیکان؟تا از من ببرند و روی برگردانند.
یا به سوی غریبان و غریبه گان تا گره در ابرو بیافکنند و مرا از خویش برانند؟
یا به سوی آنان که ضعف مرا می خواهند و خواری ام را طلب می کنند؟
من به سوی دیگران دست دراز کنم؟در حالی که خدای من تویی و تویی کارساز و زمامدار من.
ای توشه و توان سختی هایم!
ای همدم تنهایی هایم!
ای فریاد رس غم وغصه هایم!
ای ولی نعمت هایم!
گاه یک لبخند آنقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمه آنقدر دست نیافتنی میشود که با آن زندگی می کنیم
گاه یک نگاه آنچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق آنقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم
میگفتند:
سختی نمک زندگی است!
اما چرا کسی نفهمید
نمک برای من که "خاطراتم" زخمی ست،شور نیست!
طعم "درد" می دهد!
بار آخر ، من ورق را با دلم بُر میزنم!
بار دیگر حکم کن!
اما نه بی دل!
بـــــا دلــــت،دل حـــکـــم کـــن!
حکم دل:
هـر کـه دل دارد بـیـانـدازدوسـط!
تاکه مادلهایمان رارو کنیم!
دل کـــه روی دل بـــیـــفـــتـــاد!
عشق حاکم میشود!
پس به حکم عشق بازی میکنیم!
این دل من!
رو بـــُکـــن حـــالا دلـــت را...!
دل نداری؟!
بـــُر بـــزن انـــدیــشـــه ات را...
حکم لازم:
دل گـــــــرفـــــــتـــــــن!
دل سپردن!
هـــــــــــــر دو لازم.
عشق لازم!