آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

در گستره ی دنیایی که خسته کرده دلم .. جز به سکوت ... دِگر ... هی

 

عاشقِ سکوتِ دلم شده ام ..

آرام است و صبور..

 لبریز از حسیست ..

که من تعلیق صدا می زنم آن را

من در سکوتِ معلقِ خود ..

میانِ زمین و آسمان غوطه می خورم

و در جایی در اوجِ ناکجایِ این دنیا ..

خستگی در می کنم .. در کنارِ سکوتِ خویش ..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد