تـنـ ــهایـ ـی پس از این همه شکست آسان نیست. من اکنون
احساس می کنم بر تل خاکستری از همه ی آتش ها و امیدها
و خواستن هایم تنها مانده ام و گرداگرد زمین خلوت
را می نگرم
و در این نگریستن های همه دردناک و همه تلخ
این سوال همواره در پیش نظرم پدیدار است
وهر لحظه صریح تر و کوبنده تر که
تو اینجا چه می کنی ؟
امروز به خودم گفتم :
"من احساس می کنم که نشسته ام
و زمین را می نگرم که میـ ـــ ـگـ ـذرد"
همین و همین !
هیچکسی نمیفهمد که چه میکشم ؟
قدرت درک و وسعت احساس و صداقت روح در
هیچکس تا آنجا نیست که بتوان پیشش نالید .
سکوت بر سر این درد مرا از درون هرلحظه می کاود
و می کاهد و احساس میکنم که همچون مومی میگدازم
و قطره قطره نا بــ ــــ ــود میشم . . .