در خلوت دلم ، در همنشینی با غمها ببین که چگونه میریزد اشک از این چشمها
این چشمهای خیس ، همان چشمهاییست که تو خیره به آن بودی در لحظه دیدار
میفهمی معنای دلتنگ شدن را ، میفهمی معنی انتظار را؟
نه ! دلتنگی آن نیست که مرا اینگونه محکوم به سکوت کرده است
انتظار آن نیست که اینگونه مرا محکوم به بیقراری کرده است
خیالی نیست ، من همچنان با خیال تو سر میکنم پس بیخیال...
بگذار در حال خودم باشم ، بگذار همچنان من دیوانه دیوانه ات باشم
مزاحم خلوتم نشو ، اگر مرا میخواهی سد راه اشکهایم نشو....
بگذار آرام شوم ، بگذار هر چه غم در دلم انباشته ، خالی شود....
این همان راهیست که هم تو خواستی در آن باشی
و هم من خواستم تا آخرش با تو بمانم
پس چرا به بیراهه میروی، چرا مرا جا گذاشتی و برای خودت میروی؟
مرحبا ، تو دیگر کیستی ، دست هر چه بی وفاست را از پشت بستی....
خودم میدانم بد دردیست عاشقی و همچنان بیمارم ، تا کجا میخواهی بمانی ؟
تا هر جا باشی من نیز میمانم...
عشق من هر از گاهی به یادم باشی بد نیست ،
هر از گاهی هوای مرا داشته باشی جرم نیست
چه کنم ، دلم دیوانه ی توست ، هوایش را داشته باش که
دلم تمام دلخوشی اش به توست...
همه فکر می کنند حرفی برای گفتن ندارم . ...
اما هیچ کس بغضی را نمی بیند که راه گلویم را بسته
تظاهر به بیتفاوتی،به بیخیالی،به اینکه مهم نیست...
وچه سخت میکاهد از جانم این نمایش لعنتی..."
چه رسم جالبی است !!!
محبتت را میگذارند پای احتیاجت …
صداقتت را میگذارند پای سادگیت …
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت …
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت …
و وفاداریت را پای بی کسیت …
و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!!
خــــــــــــــــــدایــــا
بیــــــــا قــــــــــدم بزنـیـــــــــــــم ؛
بــــــــــــاران از تـــــــــو
دلـــــــتــنـگـــــــــــــی از من ...
به سرنوشت بگویید...
اسباب بازی هایت بی جان نیستند...
آدمند...
می شکنند...
آرام تر...!
از میان دو واژه انسان و انسانیت، اولی در میان کوچهها و دومی در لابلای کتابها سرگردان است.
چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن
خیس و خسته به خانه بیا
باران باش!
همین برای هفت پشت روییدن گل کافی ست ...
نقــاش بـاشـی!
چـقــدر می گیـری
بیایی و صفحه های سیاه دلم را رنـگ کنی؟
بـعـــد بـرای دیــوار اتاق دلـــم
یــــک روز آفتابی بکشی که نــــور آفتـــاب تا میـانه اتاق آمــــده باشد
… راستـــــی مـــن روی صـــورتــم یـــک خنــــــده می خـــواهـــم
نــرخ ِ خـنـــــده که گـــــران نیســــت؟
به درختان جنگل گفتم:
چرا شما با این همه عظمت، از تکه آهنی به نام تبر می رنجید؟
گفتند: رنج ما از تبر نیست...
از دسته آن است
که از جنس خود ماست.
انـدوه که از حــد بگــذرد
جایش را میدهد به یک بیاعتنایی مـزمـن !
دیـــگـر مـهـم نـیـســت :
بــــــــــودن یا نـبـــــــــودن ؛
دوست داشـتــن یا نـداشـتـــن ...
آنـچه اهـمـیـت دارد
کــــشــــداری رخـوتـنـاک حسی است
که دیگر تـو را به واکـنـش نمیکـشانــــد !
در آن لحظه فـقـط در سکوت غـرق می شـوی
و نـگـاه میکـنی و نـگــــــــــاه ...
می دانی...
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!
تصمیم بگیریم :
استاد تغییر باشیم نه قربانی تقدیر ؛
در بازی زندگی اگر عوض نشویم ...
تعویض می شویم ...
من تکیه کن! من تمام هستی ام را دامنی میکنم تا تو سرت را بر آن بنهی
تمام روحم را آغوشی می سازم تا تو در آن از هراس بیاسایی،تمام نیرویی را که در دوست داشتن دارم،دستی میکنم تا چهره . گیسویت را نوازش کند
تمام بودن خود را زانویی میکنم تا بر آن به خواب روی....
خود را،تمام خود را به تو میسپارم تا هر چه می خواهی از آن بیاشامی...
از آن برگیری، هر چه بخواهی از آن بسازی، هر گونه بخواهی باشم
از این لحظه مرا داشته باش....
یکی می پرسد : اندوه تو از چیست ؟
سبب ساز سکوت مبهمت کیست ؟
برایش صادقانه می نویسم: برای آنکه باید باشد و نیست...
خویشتن خویش را کی زمان آشتی فرا می رسد؟
کجا نیمه ی پنهان وجودم را که با آن زاده شدم ملاقات می کنم؟
چه وقت با تنهایی که از آن فرار می کنم آشتی خواهم کرد؟
کجا ؟چه وقت؟
چقدر این مسیر را دور وطولانی می بینم
و خود را خسته و تنها
فرصت کم وراه طولانی.
دل فهیمه گرفته است از دوری خود.
خسته ام از اینهمه از دل خود گذشتن و فهیمه را ندیدن
از کنار گذاشتن خودم خسته ام...
در همین نزدیکی
از هر کجا گذرد تابوت من غوغا به پا خیزد ،
چه سنگین می رود این مرده ،
از بس که آرزو دارد . . .!!!
کلافه شدن یعنی:
دلتنگ کسی باشی که نیست
حوصله کسی نداشته باشی که هست......