باز طومار نفسهایم در هم شکست، دانه های اشک بر چشمانم نشست
باز لحظه هایم به باران گذشت، سایه محو غم بر دلم نشست
باز طعم خنجر بر دلم نشست، به اسم دوستی لبخند را از لبانم گسست
باز روزهایم از غم نوشت، اینبار دیگر دلم از درد شکست
باز تقدیر از غم نوشت، نگاهم را با اشک سرشت
باز تقدیر عطر غم گرفت، لبها محبت را کمرنگ نوشت
باز دلم هوای باران گرفت، ردپای لبخندهای ویران گرفت
باز دلم با یک نام قرار گرفت، آنکه در تقدیرم انتظار نوشت
باز دلم با یک نام قرار گرفت، آنکه در تقدیرم انتظار نوشت