نشسته بودم
زانوهایم در آغوش کشیده شده
اشک میریختم
درون اتاقک تنهایی خودم
که دیوارهای آن آجر به آجر در حال بالا رفتن هستند
خدایا بنده ات را دریاب
شور و شعوری ارزانی دار
تا درک کنم
همه آنچه را که باید
پیش از آنکه خیلی دیر شود
پیش از آنکه دیوارها آنقدر بالا بروند
که راهی برای خروج نیابم
سلام واییی چقدر وبلاگت قشنگه به وبلاگ منم بیا عزیزم...باتبادل لینک موافقی؟؟؟
15.1851850605312.60160857183سلام
با « آموزش طراحی فرش » آپم
منتظرتم
سلام شما لینک شدی عزیزم....
کِز کرده
و
زانوانِ غم در آغوش
اشک میریختم
درون کلبه ی تنهایی ام
کلبه ای
که
خشت به خشت در حال فرا رفتن اند!
خدایا دریاب بنده ات!
ارزانی دار، شور و شعری
تا درک کنم
هر آنچه را که باید
پیش از آنکه دیر شود.
پیش از آنکه دیوارها آنقدر اوج بگیرند
که :
راهی برای خروج نیابم.
=============
سلام آمدم شعر خوبی نوشتید اگر این شعر را خود سروده اید؛ اطلاع بده موفق باشید. گل که ندارید(گل)
سلام دوست عزیز نه این شعر راازجایی دیگه آوردم ولی به دلم نشست به همین خاطر توی وبم زدم