دلنوشته

گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیردتو او را خراب کردی

خدایا، به هر که و هر چه دل بستم تو دلم را شکستی

عشق هر کس را که به دل گرفتم تو قرار از من گرفتی

هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم در سایه ی امیدی و به خاطر آرزویی برای دلم امنیتی به وجود اورم تو یکباره همه را بر هم زدی و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی تا هیچ آرزویی را در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ آرامش و امنیتی را در دل خود احساس نکنم ...

تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به چیزی جز تو آرزویی نداشته باشم و جز تو به چیزی یا کسی امید نبندم و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم ...

خدایا تو را برای همه این نعمتها شکر میکنم .

محبوبم !

اگر برای آن به سوی تو می آیم

که مرا از شعله های دوزخ نجات بخشی،

بگذار که در آنجا بسوزم

و اگر برای آن به سوی تو می آیم

که لذت بهشت را به من بخشی،

بگذار که درهای بهشت به رویم بسته شود

اما اگر برای خاطر تو به سویت می آیم ،

محبوبم مرا از خویش مران!

متبرکم کن

تا در کنار زیبایی جاودانه ات

تا ابد لانه کنم .

خدایا
دنیای محدودم راباحضورخودت وسعت ببخش
تابدانم وقتی پابه‌پای توقدم بردارم
به آرامشی خواهم رسیدکه دیگر بی‌قراری‌هاسهم روزهایم نمی‌شود
ومن می‌مانم وخدایی که بودنش حالم راخوب می‌کند

پرواز

اگر مقصد رانه اینجا ،در زیر این سقفهای دلتنگ

و در پس این پنجره های کوچک که به کوچه های بن بست باز می شوند نمی توان جست،

بهتر آنکه پرنده روح، دل در قفس نبندد.

پس اگر مقصد پرواز است ،قفس ویران بهتر...

پرستویی که مقصد را کوچ می بیند از ویرانی لانه اش نمی هراسد...

ا ی که مرا خـوانـده ای،راه  نـشـانـم بـده

در شـب ظـلـمــانی ام،مـاه نــشـانـم بـده

 

يوسـف مصری ز چـاه،گـشت چنـان پادشـاه

گـر کـه طـريـق ايـن بُـود،چـاه نـشـانـم بـده

 

بر قـدمت همچـو خاک،گريه کنـم سوزناک

گِل شد از آن گريـه خاک ،، روح به جـانم بده

 

از دل شـب می رسـد،نـور   سـرا پـرده ها

در سـحــراز مشرقت،صـوت اذانـم بــده

 

سر خـوشـی اين جـهـان،لـذت  يک آن بُـود

آنچـه تو را خـوشـتـر است،راه بـه آنـم بـده

 

برای آمدنش زود هم دیر است.( اللهم عجل لولیک الفرج)

 

ای نمیدانم کجایی کیستی

ای فراتر از چرایی –چیستی

در غیابت آب را گل کرده اند

موج را مدیون ساحل کرده اند

خاک در دست کسوف افتاده است

اسمان هم در خسوف افتاده است

اه ای خورشید روز رهگذر

ای پناه سایه های در به در

بی تو ما دلشوره های بی نوا

بر کدامین جاده یابیم التجا

من دعای عهد میخوانم بیا

بر سر این وعده میمانم بیا

با تجلی های پر هیبت بیا

از میان پرده ی غیبت بیا

ان که عمری گشته در دنبال تو

باز می اید به استقبال تو

شازده کوچولو

روباه گفت : سلام
شازده کوچولو سر برگرداند و کسی را ندید ولی مودبانه جواب سلام داد.
صدا گفت : من اینجا هستم زیر درخت سیب...
شازده کوچولو پرسید : تو که هستی؟ چه خوشگلی!...
روباه گفت :من روباه هستم.
شازده کوچولو به او تکلیف کرد که بیا با من بازی کن . من آنقدر غصه به دل دارم که نگو...
روباه گفت : من نمی توانم با تو بازی کنم. مرا اهلی نکرده اند.
شازده کوچولو آهی کشید و گفت : ببخش!  اما پس از کمی تامل باز گفت : اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت : تو اهل اینجا نیستی پی چه می گردی؟
شازده کوچولو گفت : من پی آدمها می گردم. اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت :آدمها تفنگ دارند و شکار می کنند. این کارشان آزارنده است. مرغ هم پرورش می دهند و تنها فایده اشان همین است. تو پی مرغ می گردی؟
شازده کوچولو گفت: نه من پی دوست می گردم. نگفتی اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت : اهلی کردن چیز بسیار فراموش شده ای است. یعنی ایجاد علاقه کردن...
-ایجاد علاقه کردن؟
روباه گفت : البته. تو برای من هنوز پسر بچه ای بیش نیستی مثل صدها هزار پسر بچه دیگر و من نیازی به تو ندارم تو هم نیازی به من نداری. من نیز برای تو روباهی هستم شبیه به صدها هزار روباه دیگر. ولی تو اگر مرا اهلی کنی هر دو به هم نیازمند خواهیم شد. تو برای من در عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در دنیا یگانه خواهم بود....
شازده کوچولو گفت: کم کم دارم می فهمم...گلی هست...  و من گمان می کنم آن گل مرا اهلی کرده است...

 

 

 

 

خدای من
اگر گناهانِ من به اندازه آسمان‌ها و زمین هم بشود هرگز از بخشش تو ناامید نخواهم شد و همواره در انتظار مهربانیت خواهم ماند.

تو بودی که یادم دادی تا تو را بخوانم پس اکنون که تو را می‌خوانم مرا ناامید مکن!

به عزّت و بزرگیت قسم که تو را چنان دوست دارم که لذّت این دوستی را در عمق وجودم احساس می‌کنم و هرگز باور نمی‌کنم که تو دوستان خود را دوست نداشته باشی!

در انتظار عفو تو می‌مانم و هرگز از رحمت تو ناامید نمی‌شوم.
که هیچ انتظاری را از این شیرین‌تر نمی‌یابم.

پس مناجات با خودت را روزیم کن تا بتوانم با یاد تو به آرامش برسم؛
و قلبم را با لذّت عشق خود آبیاری کن.

 

خدایا من پر از توام
اینان به تهی دستی من نگاه میکنند و میگویند هیچ نداری
نمیبینند که من تورا دارم...
 
 
 
 

من تکه ای از پازل خداوندم.
بی هدف آفریده نشده ام که بی هدف زندگی کنم.
میدانم آفریدگاری دارم که همیشه بوده
همیشه هست
رهایم نمی کند
و تنهایم نمی گذارد …

من قطعه ای از زندگانی ام
تکه ای از پازل هستی
خدایم مرا آفریده تا آینه او شوم
آفریده تا جان ببخشم
امید دهم
نفس داده تا نفس دهم …

من تکه ای از پازل زندگی هستم
اگر خود را گم کنم همه چیز و همه کس ناقص می ماند.
من باید آگاهانه زندگی کنم تا پازلی که خدا چیده بر هم نریزد …

دوستت دارم خدای خوب من ...

خدایا ...

از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت

اما شکایتم راپس میگیرم ...

من نفهمیدم!فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت ازآدمهایت نگاهم به تو باشد...

گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست، معنایش این نیست که تنهایم...

معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم وخودت ...

با تو تنهایی معنا ندارد!

مانده ام تو را نداشتم چه میکردم...!

دوستت دارم، خدای خوب من ...

دلم که می گیرد دست معبودم را غرق بوسه می کنم

هنگامی که وجودش را در کنارم حس می کنم

همه ی آن دلتنگی ها

به آرامشی نشاط آور مبدل می شوند

آرمشی که هیچ معشوقی نمی تواند نثار آدمی کند

این چه دوستی است که اینقدر دارمش...

 

 

خدایا شکرت

فلانی پسرزاس...
اولین فرزندش پسراست...
پسر پسر قند عسل,پسر پسر قند و نبات
فلانی زايمان کرد...
شکم اولش است؟
دختر؟...
وای دختر؟...
 و هیچ کس ندانست دختری که ديگران برای ورودش به اين دنيا از واژه ی (وای)استفاده کردند,اکنون سوگولی پدرش هست و عسل مادرش...
دختر غم خوار مادراست,اولين خمیدگی کمر پدر به چشم دخترش می ايد...دختر چین و چروک های اطراف چشم مادر را از بر کرده,مادر امروز يک چين ,بر گوشه ی چشمان معصومت اضافه شده است...
ترس از جدایی از پدر,دوری از مادر وجود يک دختر را هزاران بار ميلرزاند...
دختر بودن کار دشواريست
 ,اينک درک ميکنی,چرا اولين بار برای وجود پر مهرت (وای)گفتند؟...
چون همه ميدانستند که ای (وای)تحمل اين همه غصه برای تو کمی بزرگ است...
دختر بودن کار سختی ست...

 

 

 

من همینم ...

من همینم..
من شبیه رویاها نیستم
نه شبیه پرنسس های دیزنی لند
من شبیه واقعیت ام
شبیه زنی که گاهی دست های خیسش را
با دامنش پاک میکند و اشک هایش را با سراستینش
نه چشمان ابی دارم
نه کفش های پاشنه بلند
همیشه موهایم بلند نیست
همیشه ناخن هایم لاک زده نیست
نگران پاک شدن رژ لبم نیستم
در حال نقاشی اینده ام هستم.
و به کسی کاری ندارم من زندگی اینده ام را می خواهم با خوبی هایم بسازم
به همین راحتی...

من همینم.....

 

 

               -

                                                 

خدایا...
عطر خوشت همه جا پیچیده
فقط آه و دمی کافیست
تا تو را حس کنم

فرصت جبران گذشته را
ارزانی ام کن..


اعتراف میکنم ...

در کتاب خاطرات نلسون ماندلا آمده :

فرق من و زندانبانم را میدانی ؟!

زمانی که پنجره کوچک سلولم را باز می کند
او تاریکی و غم را می بیند
و من روشنایی و امید را .

دید شما بسیار مهم است
زیبا بنگرید ...

نیایشی زیبا از امام سجاد (ع)

الهي دردهايي هست كه نمي توان گفت

و گفتني هايي هست كه هيچ قلبي محرم آن نيست

الهي اشك هايي هست كه با هيچ دوستي نمي توان ريخت

و زخم هايي هست كه هيچ مرهمي آنرا التيام نمي بخشد

و تنهايي هايي هست كه هيچ جمعي آنرا پر نمي كند

الهي پرسش هايي هست كه جز تو كسي قادر به پاسخ دادنش نيست

دردهايي هست كه جز تو كسي آنرا نمي گشايد

قصد هايي هست كه جز به توفيق تو ميسر نمي شود

الهي تلاش هايي هست كه جز به مدد تو ثمر نمي بخشد

تغييراتي هست كه جز به تقدير تو ممكن نيست

و دعاهايي هست كه جز به آمين تو اجابت نمي شود

الهي قدم هاي گمشده اي دارم كه تنها هدايتگرش تويي

و به آزمون هايي دچارم كه اگر دستم نگيري و مرا به آنها محك بزني، شرمنده خواهم شد.

الهي با اين همه باكي نيست

زيرا من همچو تويي دارم

تويي كه همانندي نداري رحمتت را هيچ مرزي نيست

اي تو خالق دعا و مالک آمين .(صحیفه سجادیه)

 

جهنم ده بیتن گول

سوری جان !
اومما فلکدن ، فلکين يوخدو وفاسی،
نه قدر يوخدو وفاسی، او قدر چوخدو جفاسی،
کوهنه رقاصه کيمين، هر کسه بير جوردی اداسی،
او آياقدان دوشه نی، ايستير آياقدان سالان اولسون.
او تالانميش لاری ايستير گونو- گوندن تالان اولسون.
او آتيلميشلاری ايستير هاميدان چوخ آتان اولسون.
او ساتيلميشلاری ايستير قول ائدرکن ساتان اولسون.
نئيله مک قورقو بوجوردور .
فلکين نظمی ازلدن اولوب اضدادينه باغلی.
قاراسيز آغلار اولانماز،
دره سيز داغلار اولانماز.
اولو سوز ساغلار اولانماز.
گره ک هر بير گوزه له بير دانا چيرکين ده يارانسين،
بيری انسين يئره گوکدن، بيری عرشه اوجالانسين.
بيری چالسين ال آياق غم دنيزينده،
بيری ساحيلده سئوينج ايله دايانسين.
بيری ذلت پالازين باشه چکيب ياتسادا آنجاق،
بيری نين بختی اويانسين .
بيری قويلانسادا نعمت لره يئرسيز،
بيری ده قانه بويانسين.

- خداوندا...
آرامم کن همان گونه که دریا راپس ازهرطوفانی آرام می کنی...
راهنمایم باش که دراین چرخ وفلک روزگار بدجورسرگیجه گرفتم...
ایمانم راقوی کن که تورادرتنهای ام گم نکنم...
خداوندا...
من فراموش کارم اگرگاهی یالحظه ای فراموشت کردم توهیچ وقت فراموشم نکن...
خداوندارهایم مکن حتی اگرهمه رهایم کردن...!!!
خدایا دوستت دارم........