آدرس کانال تلگرام نجوا
آدرس تلگرام
از امروز جهت دسترسی راحتتر بازدیدکنندگان عزیز
پست های این وبلاگ بترتیب به کانال تلگرام
منتقل خواهد شد.
با ما همراه باشید
آدرس تلگرام
از امروز جهت دسترسی راحتتر بازدیدکنندگان عزیز
پست های این وبلاگ بترتیب به کانال تلگرام
منتقل خواهد شد.
با ما همراه باشید
فکرش را بکن!
یک روز می آیی
و می بینی نه من هستم؛
نه این کلمات...
🌱🤍
سخنی نیست در این وادی بی کسی
تُ بخند که برایم همه کسی ❤🌷
سلام زیبایی روزهای بی قراری من
سلام عزیزترین آرامش بی وقفه من
صبحت قشنگ 🔐❤️
دوستت دارم🖇️
" طرف باید اهلت باشه" !
خیلی حرف هست تو این یه جملهی کوتاه..
اگه اهلت باشه یعنی میشناسه تورو
اگه تو رو بشناسه خوب بلده کجا صداشو بالاببره برات کجا پایین بیاره
چه حرفایی رو درِ گوشت بگه و چه حرفایی رو جار بزنه
اهلت باشه خوب میدونه چی حالتو خوب میکنه و چی بد
بلده کی باید دنیارو بخاطرت به هم بریزه و کی سرشو پایین بندازه
و از کنار خیلی چیزا آروم بگذره
میدونه چه چیزایی رو باید به روت نیاره و حرفشم نزنه،
چه چیزایی رو صاف تو چشات زُل بزنه و بگه
اهلت که باشه، اون سر دنیام که بره اهله...
اهلت نباشه، بغل دستتم نا اهله...
این روزا هر دوتا دستی رو که میبینم به هم قفلن،
فقط یه چیز از خدا میخوام
"خدا دست هیچ اهلی رو تو دست نا اهلش نذاره"
يک تيمارستان با هفتاد تختخواب، هفتاد تختخواب با هفتاد ديوانه.
و سختترين كار دنيا را من مي كنم،
زماني كه از من ميپرسند:
خوبی؟!
و من بايد يك تيمارستان هفتاد تختخوابی را آرام كنم
و با متانت صادقانهای بگويم
بله امروز خيلی خوبم!
در چه خیالی؟
به کجایی؟
بی تاب توام!
محو توام!
خانه خرابم!
#بیدل
#امید_صباغ_نو
امروز باز خوابی در خواب دیدم
خواب صدایی ، که مرا خواست
می لرزیدم
درخوابی بودم که خوابم نمی برد
راه افتادم
هنوز خورشید نبود
هوا سرد بود
خورشید آمد بالا
باد گرمی وزیدن گرفت
نرمی آن باد از بین انگشتانم عبور کرد
حس خوشایندی داشت
اما سوزان بود
که تا مغز استخوان نفوذ می کرد
پا در کویری سوزان و تشنه گذاشته بودم
به جایی رسیدم
آشنا بود مکان،
انگار مدتها قبل در آنجا بودم
ناگهان در سکوت
طوفانی به پا شد،
طوفان تمام برگ های کتاب را ورق زد
ساقه های گندم زار درهم پیچید
موجی زیبا
ساقه های گندمزار را به چرخش در آورد ...
خوشه های گندم زار
مانند گیسوان شرابی دختری زیبا
در هوا برقص آمد
صدای باد در گندمزار
مانند نفس های تب دار دخترکی زیبا بود
که تمنا و خواهش در خنده هایش
در اوج طوفان
دربین گندمزار
به گوشم رسید
گندمزار اوج خواهش و لذت بود
دلش در این طوفان
نم بارانی می خواست
طوفان آرام گرفت
همه چیز آرام شد...
برگشتم
پشت سرم جای پا بود
رد پایی که بین آن تندباد
مرا تنها جا گذاشته بود
1392/11/26
دلـم بهـانه ی تـو را دارد
تـو میدانی بهـانه چیسـت !
بهـانه همـان اسـت که شب ها
خـواب ازچشـم خیس من میدزدد . . .
بهـانه همـان اسـت که روزهـا
میـان انبـوهی از آدم هـا ، چشمـانم را پـی تـو میـگردانـد . . .
بهـانه همـان صبـریسـت که به لبـانم سکوت میدهـد . . .
تـا گلایه ای نکنـم از نبـودنت . . .
دیگر به او فکر نمیکنم
اما کافی بود لحظه ای
در محلی اندکی آرام،
تنها شوم،
تا دوباره یاد او به سراغم بیاید!
به دیگری فهماند
نمیشود گفت،
آدم را مسخره می کنند ،
هرکسی مطابق افکار خودش دیگری را قضاوت می کند،
زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است.
/صادق هدایت/زنده بگور
که در پرده بماند به چه ارزد ؟!
عشق است
و همین لذت دیدار و دگر هیچ...
ﺑﺎﻧﻮ ...
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ
ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ ؟
ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﮕﻮﯾﺪ :
ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﺮﺍ ﺷﯿﺪﺍ ﻭ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﺪ؟
ﯾﺎ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺑﮕﻮﯾﺪ
ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻮﻫﺎﯾﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﮑﺸﯽ
ﻣﻨﻮ ﺭﻭﺳﺮﯾﺖ ﺣﺰﺏ ﺑﺎﺩ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ ! ؟
ﯾﺎ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ
ﻣﻮﺍﻗﻌﯽ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﺭﺍﯾﺸﯽ
ﺩﺭ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﮕﻮﯾﺪ :
ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻣﻦ
ﭼﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ !
ﺑﺎﻧﻮ ...
ﺍﮔﺮ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﯼ
ﻣﻦ ﺍﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺏ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ !
ﻣﻦ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ
ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ
ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻟﺶ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻋﮑﺲ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ !
ﮔﻬﮕﺎﻫﯽ
ﭘﺎﯼ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﮑﺲ
ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﺪ
ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ _ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﺪ
ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ !
ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ
ﺑﻪ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﻣﯿﺮﻭﺩ
ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻫﺎﺋﯽ ﺳﺖ
ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺎﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻫﺎﯾﺶ
ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺯﻥ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻫﻔﺖ ﻗﻠﻢ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺗﺎ ﺩﻝ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺒﺮﻧﺪ
ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺘﺶ
ﺍﺯ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﺍﺵ
ﮐﻢ ﮐﻨﺪ !
ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺍﮔﺮ ﻫﻢ ﮐﻢ ﺑﺎﺷﻨﺪ
ﻭﻟﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻫﻨﻮﺯ
ﺍﻣﺎ
ﺁﺭﺍﻣﻨﺪ
ﺩﺭ ﺳﮑﻮﺗﻨﺪ
ﻭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺭﺩ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ
ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻫﺸﺎﻥ
ﺁﻏﻮﺷﺸﺎﻥ ﺩﯾﺪ !
ﻭ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ
ﺑﺮﺍﯼِ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺸﺎﻥ
ﺑﺮﺍﯼِ ﺗﮑﺎﻧﯿﺪﻥِ ﻏﺒﺎﺭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺷﺎﻥ
ﺑﺮﺍﯼِ ﺩﺭﮎ ﺷﺎﻥ
ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺷﺪﻧﺸﺎﻥ
ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﯽ
ﻭ ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﺩﻝ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺷﺎﻥ !
دیگر تحمل دوری از تو را ندارم
نمی دانی که چه قدر
دلم برایت تنگ شده است
تک تک روزها را
پشت سر می گذارم
کارهایم را به انجام می رسانم
آن گاه که باید لبخند می زنم
حتی گاه قهقهه می زنم
ولی قلباً تنهای تنها هستم
هر دقیقه یک ساعت
و هر ساعت یک روز طول می کشد
آنچه مرا در گذراندن این دوران یاری می کند
فکر به توست
و دانستن این که
به زودی در کنار تو خواهم بود
I Can't Wait to Be with you again
You don't know
How much I miss you
I live each day
As it comes
Functioning in all my tasks
Smiling when needed
Even laughingat times
But inside I am so alone
Each minute seems like an hour
Each hour seems like a day
What makes this time bearable
Are my thoughts of you and
Be with you soon
سوزان پولیس شوتز