آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

دل به هـــر کـــس مسپار !!!

دل به هـــر کـــس مسپار !!!

گــــرچه ، عاشــــق باشد

حکم دلداری ، فقط عشق که نیست ...

او بجــــز عشــق باید

لایق عمق نگاهت باشد

و کمی هم بیــــــمار

تا نگاه تو تسکین بدهد روحش را ...

دل به هـــــر کــــس مســـــپار ...!!!



آسمان میگریست ...


و بادها شیون کنان فریاد می کشیدند :


بریزای آسمان ، اشک بریز!


بریز که هرقطره اشک تو در بیکران زمین،


ستونی بربنای زندگیست


و آسمان میگریست.... میگریست ...


در پهنه ی کران ناپدید آسمان ، جز ناله ی زائیده از برآشفتگی


اشکهای بی امان وعصیان ابر های سر گردان خبری نبود...


و دریا ، در کشاکش انقلاب امواح دیوانه ، همچنان بی پایان


مرگ صیادان بی پناه را ، می سرود ...

بـارآن

░▒▓ پــَــنجـره رآ بــاز کـُن

و از این هـَـوای مـَطبوعِ بآرانـی لـذَّت ببَر . . . ☂

خـوشبـَختـانـِه . . .

بـارآن اِرثِ پـِدَر هیچـکَس نیـستــــ . . . ▓▒░

╮ حُسـِین پنآهی ╰

خدا آن حس زیباییست
که درتاریکی صحرا...
زمانیکه هراس مرگ
می دزدد سکوتت را....
یکی همچون نسیم دشت
آهسته میگوید:
کنارت هسنم ای تنها...
و
"دل آرام می گیرد."

گاهی ...

هر از گاهی توقف در ایستگاه بین راه ,فرصت خوبیست برای دیدن مسیر طی شده و نگریستن به راهی که پیش روست ,گاهی برای رسیدن باید نرفت !!!

تجارت دردناک

اینجا فقط واژه میفروشم

.

.

 و سکوت میگیرم

.

.

.

چه تجارت دردناکی است

خالی تر از سکوتم


خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار
حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار
انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن
اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار
با تار و پود این شب باید غزل ببافم
وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار
دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست
بار ترانه ها را از دوش عشق بردار
بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم
دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار
وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد
پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار
شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود
کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار
از پوچ پوچ رویا ، تا پیچ پیچ کابوس
از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار

... سنگ تمام ...

آدم هــا بـرای هــم سنگ تمــام مـی گذارنــد،

امــا نـه وقتــی کــه در میانشــان هســتی،

نــــــــه..،

آنجــا کــه در میــان خـاک خوابیــدی،

"سنـــگِ تمــام" را میگذارنـد و مــی رونــد !!!

وسنگینی این سنگ نا تمام از هم اکنون  گلویمان را می فشارد!

آیینه نفرت یا عشق؟

برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید

 

بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد...


یا آن که گدایی محبت شده باشد...


خودبینی و خودخواهی اگر معنی عشق است...


بگذار که آیینه نفرت شده باشد . . .

باران

چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید

واژه را باید شست .

واژه باید خود باد ، واژه باید خود باران باشد

چتر را باید بست ،

زیر باران باید رفت .

فکر را ، خاطره را ، زیر باران باید برد .

با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت .

دوست را ، زیر باران باید جست .

(سهراب سپهری)

سکوت

چگونه روزها از پی هم می آیند و می روند


آهسته رو به پایانم


اما چنان غرق زندگی که گویا این راه را پایانی نیست


عادت کرده ام


به تنهایی


به نگفتن


به ندیدن


و درناکتر از همه به سکوت .......!

امشب دلم گرفته

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته 

   

از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته 


یک سینه غرق مستی دارد هوای باران


از این خراب رسوا امشب دلم گرفته


امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن


شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته


خون دل شکسته بر دیدگان تشنه


باید شود هویدا امشب دلم گرفته


ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو


پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته


گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است


فردا به چشم اما امشب دلم گرفته


http://ir2up.ir/up16/89103643453.jpg


 

 از خدا پرسیدم:
اگر در سرنوشت ما
همه چیز راازقبل نوشته ای
دعاکردن چه سودی دارد؟
خداوند خندید و گفت:
شاید در سرنوشتت
نوشته باشم :
♥هر چه دعا کرد ♥
•●ღ♥ღ.ღ♥ღ●•


خطا....
بزرگترین خطایت این بود که
فکر میکردی :
من ....
برای همیشه
صبورم .....


کفرنامه...

خـدایـا چـقـدر مـی گـیـری ... !!

کـه بـگـذاری شـب اول قـبـر قـبـل از ایـنـکـه تـو ازم سـوال کـنـی ،

مـن یـه چـیـزایـی ازت بـپـرسـم؟

خدایا!


کاش اعتراف کنی جهنمی در کار نیست.

برای ما همین روزهای

برزخی زمینی کافیست


 خـــدایــا

گـــنـاهــم را . . .

نـمــی دانــم !

تـــقـاصــــم را . . .

ســــبــک تـــر کـــن ......!

هیچ کس درد دلی از من نپرسید

            اما من اقیانوسی شدم برای غرق کردن درد دلهای دیگران

 

هیچ کس جریان دریای دلم را طوفانی نکرد

               اما من جریانی آرام و خنک شدم

               برای خاموش کردن گرمای غمناک شن های ساحلها

 

هیچ کس من را آرام نکرد

                    اما من آرامشی شدم برای مضطربترین قلبها

 

هیچ کس آتشفشان درون من را خاموش نکرد

                      اما جریان مذاب درون من جریان زندگی را بخشید

                                          به بستر یخ زده ی دریاها

 

هیچ حقیقتی جز تو در زندگی من نبود خدای من

اما بدمستی وصال ما محکوم شد به این گذراندن ها و گذشتن ها

 

تقدیم به حقیقت عشق

خستگی های نگاهم را به خاطر بسپار....

روزی برای همیشه چشم هایم را خواهم بست...!

بنویسید بردیوار سکوت :

عشق سرمایه هرانسان است؛

بنشانید برلب حرف قشنگ؛

حرف بد وسوسه شیطان است؛

بدانید فردا دیر است؛

اگر غصه بیاید امروز؛

همیشه دلتان درگیر است؛

پس بسازید رهی را کنون؛

که تا ابد سوی صداقت رود؛

بکارید به هرخانه گلی؛

که فقط بوی محبت دهد.

بــــــــــــــار خـــــــــــدایــــــــا...

بار  خدایا  : به بزرگی چیزهایی که به من داده ای آگاه و قانعم کن تا

کوچکی چیزهایی که نداده ای

آرامش قلبم را از من نگیرد...

باران عشق

http://upload.tehran98.com/images/58efvi8nrhq7qa9gkoob.gif

می توان در قاب خیس پنجره
 چک چک آواز باران را شنید

 می توان دلتنگی یک ابر را
  در بلور قطره ها بر شیشه دید

 می توان لبریز شد از قطره ها
  مهربان و بی ریا و ساده بود

 می توان با واژه های تازه تر
  مثل ابری شعر باران را سرود

 می توان در زیر باران گام زد
  لحظه های تازه ای آغاز کرد

 پاک شد در چشمه های آسمان

 زیر باران تا خدا پرواز کرد.

وقتی برای من ...وقتی برای تو

بگذار حرفهایم همچنان در نگاه وسکوت مبهم چشمانم باقی بماند

این نهایت زیباییست برای من !

که تو هرلحظه در حسرت بیندیشی

به لحظه هایی که صمیمانه دروغ میگفتی

و قطره قطره پلیدیهایت را به پاکی های دیگران میچکاندی

بگذار جدا و دور از من ،

در آرزوی دوست داشتن ها بمانی ...

          این روزها خیلی چیزها دست من نیست...

          مثل خاطراتی که از دستم افتاد وشکست...

          مثل دلی که از دست تو افتاد وشکست...

          کمی دور تر بایست لطفا !

          میخواهم نگاهت کنم اما...

          میدانم دیر میشود...

این نیز می گذرد؟؟؟؟

سال هاست به خود می گویم :

این نیز می گذرد ...   

           عمر گذشت و

                            این و آن نگذشتند...

در سینه تنگم انباشته گشته اند،

دیگر نمی دانم باکدامین جمله

روزهایم را بگذرانم ؟!!

سرگشته و حیران غرق در افکار خود

باز می گویم :              

                      این نیز بگذرد...

بی خیالی ....

 چو کس با زبان دلم آشنا نیست

چه بهتر که از شکوه خاموش باشم

چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر

که از یاد یاران فراموش باشم

چه امید بندم در این زندگانی

که در نا امیدی سر آمد جوانی

 سرآمد جوانی و ما را نیامد

پیام وفایی از این زندگانی

من چیستم؟

لبخند پر ملامت پاییزی غروب در جستجوی شب

که یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات ، گمنام و بی نشان

در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ

سلام به دوستای گلم

دوستان گلم پنج شنبه ۲۰مهر تولدمه هااااا  

تولد تولد تولدم مبارککککککککک 

 

همتونم دعوتین ولی خدا وکیلی کادو یادتون نره هااااا 

 

 

 

 

اینم کیک تولدم 

سکوت

سکوت میکنم 

نه به احترام آنان که از فریادم خسته شدند! 

نه برای آنانی که به دنبال سکوتم هستند! 

نه برای دل او که میخواهد با سکوتم مرا بشکند! 

و نه برای بودنی تکراری! 

سکوت میکنم.... 

چون صدای تورا در سکوت می شنوم! 

تو که تمام دنیای پر از فریادم را به یکباره خاموش کردی! 

و...به من سکوت را هدیه دادی....!

سکوت تلخ


دیگر ضربان قلبم را حس نمیکنم، کندترازآنی می زند که برای دم و بازدم خونی در رگهایم جریان یابد... چشمانم را بزور باز میکنم، نگاهم را میچرخانم چقدر لوله و سرم و سرنگ به این جسم بی جان وصل شده!!! صدای بوق دستگاه که نشانگر ضربان ضعیف قلب بی رمقم است را میشنوم!! چرا رهایم نمیکنید؟؟؟؟ چرا برای نفس کشیدن این میت سرگردان تلاش میکنید؟؟؟.... آزادم کنید، بگذارید روحم ازاین قفس تنگ رهایی یابد، چرا مرا با درد و رنج میخواهید؟؟ بگذارید آرامش یابم، من در طلب آرامشم...

آه که چقدر تشنه ام...خیلی.... لبهایم خشکیده است ترک آنها را از فرط تشنگی حس میکنم!!!کمی آب میخواهم ،  آب ، آب،آب...اما صدای خشکیده در گلویم را کسی نمیشنود!!تنهایم تنهاتر از همیشه فقط من هستم و نفس هایی مصنوعی که آن را هم دستگاه میکشد نه جسم خودم... کاش از این تخت شکنجه نجاتم دهند، تختی که هر ثانیه جان کندنم را در آن حس میکنم...

با شما هستم سفید پوشانی که مدام گرد تختم میآیید میچرخید و به دستگاهها نگاهی می اندازید تا از زنده بودنم اطمینان یابید بگذارید بروم چرا باور نمی کنید نفس هایم با این مزخرفات بر نمیگردد.... نفسهایم را گرفته اند برای همیشه،تلاش نکنید،خودتان را بیهوده خسته نکنید...

بازهم امدند،رفتند و نگاه ملتمسانه ام را ندیدند.... این بار چشم هایم را به دستگاه میدوزم،عاجزانه و ملتمسانه نگاهش میکنم، خواهش میکنم مرا از این وضعیت نجات بده.... با دستگاه بی جان دردو دل میکردم، چه احساس سبکی خوبی!!! دیگر صدای دستگاه قطع و وصل نمیشد ... فقط یک صدا بود: بووووووووق....

ع.ش.ق

عــشــق فــقــط عــزیزم و دوســـتت دارم نــیــســــت

عشق اینه که

تو هر شرایطی باهاش باشی , حتی اگه نفهمه.........!