آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

آرامش خیال

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست .. جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست .. نهال بودم و در حسرت بهار ولی درخت می شوم و شوق برگ و بالم نی

دل نوشته پاییزی

دل نوشته ایی به زبان خودم: به پاییز گفتند بین رنگ ها کدامین را انتخاب خواهی کرد هر کسی در گوش او رنگی را نجوا میکرد یکی میگفت سبز یکی میگفت... پاییز گفت رنگ من رنگ غصه و غم است رنگی که مداوم جامه ی خویش با آن وصله می زنم زرد و نارنجی ...
پاییز ای طلوع غم های دوباره
پاییز ای افول شب های بی ستاره
پاییز ای خش خش برگ های ریزان
پاییز ای تبسم رگ های میران
پاییز ای سکوت راه خسته
پاییز ای عطش لب های بسته
پاییز ای قفل قلب شکسته
پاییز ای آرزوی از هم گسسته.
دوستت می دارم  چون که همرنگ منی صد آه و افسوس که چه زود مرا به خاطره ها سپردی و جای خالیت را زمستان به رخ تنهایی هایم می کشد... 
با چشمانی منتظر برای  آمدنت خواهم ماند پاییزم...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد